در اوقات کمیابِ فراغت در زیست ایرانیِ معاصر از فرطِ دویدن دنبال یک لقمه نان، به کتابفروشی بزرگی وارد میشوم که آخرین بار سه ماه قبل دیدارش کردهام. آن موقع هنوز شلوغ و پر ازدحام بود لیک اکنون سوت و کور است. از کتابدارهای متعددش خبری نیست و فقط یک کارمند خسته در پیوستگاه پلههای دو طبقه روی چهارپایهای فرسوده چمباتمه زده و با چشمانی بیفروغ و کمرمق نگاهم میکند. به زور مرا یادش میآید!
از علت خالی بودن قفسهی کتابهای جدید میپرسم که شانههایش را بیتفاوت بالا میاندازد؛
” اینروزا کتاب رو اگه نفروشیم سود میکنیم!”
از توضیحات بعدی متوجه میشوم که بحران کاغذ تا پیشخوان کتابفروشیها رسیده و ناشران کاغذی برای چاپ ندارند مگر به چهار برابر قیمت شش ماه قبل!
مرد میانسال آهی میکشد و تاکید میکند که حتی زیر موشکباران هم چنین مفلوک و درماندهی کاغذ نبودیم!
کمبود و گرانی کاغذ در سطحی کاملاً متفاوت سبب شده سوپرمارکت محله مواد غذایی خاصی را نداشته باشد چون کاغذ برای بسته بندی کره و پنیر نیست!
شبیه این روایت را میشود اینروزها از خیلیها شنید. همه جا نقصان و حرمان و احساس ترس و نگرانی و ناامنی است. قیمتها هر لحظه بالا میرود و کمبودها هر ساعت رخ مینمایاند. همهی آنچه که یک جامعه برای گذران نیاز دارد در حال لاغر شدن و آب رفتن است، از اقتصاد بگیر تا فرهنگ و اخلاق.
به گواهی حافظه و تاریخ نه چندان جاندار و سنتمندِ ما، شبیه این دورانهای محنت را کم نداشتهایم حتی در سَنوات معاصر چه بسا که اسیر و دست بسته در طوفان حوادث و ناپایداریهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی غریق بودهایم اما چیزی در آستانهی ترسیدهی چشمخانهی مردم ما در روزهایی که سپری میکنیم هست که تاکنون تجربهاش نکرده بودهایم و سخت بیقرار و نا آراممان میدارد. حسی از دهشت که آنچنان فلج کننده است و ترساننده که هر ایرانی هشیاری آن را وجدان میکند و قالبش را تهی میدارد. این حس تاکنون برای ما غریب بوده و تازه به شاکلهی چیستی و هستی ایرانی ما وارد شده و در افواه و اطوار عموم مردم میشود به وضوح مشاهدهاش کرد؛ نوعی انتظار کشنده برای فروپاشی کامل و تمام عیار!
پیر بوردیو جامعه شناس فرانسوی سعی داشت ساز و کار جامعه و روابط اجتماعی را به مثابه پدیدار طبیعت و قوانین اش بنگرد. او در چنین مسیری باور داشت که میشود روابط انسانی را در چارچوب جامعه آنچنان صورتبندی کرد که شبیه به قوانین حاکم بر طبیعت تجربه پذیر و عینی به نظر آید.
در همین پروژه بوردیو به طرح “نظریهی عمل(کنش) اجتماعی” پرداخت که معتقد بود زیربنای تحلیل و توضیح آن چیزی است که انسان در حیات جمعیاش اراده و اجراء میکند. در واقع نظریهی عمل نگاهی گذشتهنگر به برونداد عینی جوامع میافکند و از این رهگذر به استخراج فرمولی خطر میکند که بتواند سیر تقویمی وقایع، حوادث، دستاوردها و بحرانها را توضیح دهد. نظریهی عمل تلاشی است برای فهم فلسفه و فرآیند کنش اجتماعی.
بوردیو برای ترسیم نظریهاش از یک “میدان و عرصهی عمومی” حرف میزند که در واقع فضای اجتماعی برای قبض و بسطِ عمل اجتماعی و داد و ستد سرمایه است. میدان، پهنهای مجازی و ناپیداست و از سویی در همه جا هست و بیشمار میدان برای یک جامعه میشود تعریف کرد. افراد و شهروندان با “سرمایهی فردی و اجتماعی” وارد میدان میشوند و به همافزایی یا رقابت با دیگری مشغول میگردند. بوردیو سه نوع سرمایه را بر میشمرد که بر حسب شرایط “کنشگر اجتماعی” آن را با خود به میدان میآورد؛ اجتماعی،فرهنگی و نمادین.
تا اینجا بوردیو در خارج از فردیت انسانِ عامل ایستاده ولی نیاز به فاکتوری احساس میشود که راه به درون انسان هم ببرد. بنابراین او از “هابیتوس” سخن به میان میآورد که به مثابه سرمایهای درونی یا منشی شخصی برای تک تک افراد یک جامعه عمل میکند. بوردیو هابیتوس را نقطهی تلاقی بسیار حیاتی سوبژکتیویته و ابژکتیویته یک جامعه میداند که مانند موتوری محرک و الهام بخش، درون انسان را گرم و شعلهور نگه میدارد و چراغی فراراه او می نهد در تاریکی بحران.
هابیتوس چنانچه میشود فهمید در اعماق انسانِ عاملِ اجتماعی جا خوش کرده و آنچنان سطحی نیست که به گزند باد و باران ابتلائات آسیب ببیند بلکه سرمایهای شخصی و گرانبهاست که در روز مبادا شاید به کار آید.
یک عمل اجتماعی نرماتیو به باور بوردیو حاصل ” تمایز و تغییر” است در سرمایهها و میدانِ عمل و سبب دینامیسم و گردش منطقی و کم هزینهی سرمایه در چند سوی میدان میشود. چنین جامعهای از گسست و تنش و زلزله و فروپاشی علی القاعده دور باید باشد اما همواره پای سفرهی تغییر و تمایز نشسته و از آن برکنار نمیتواند باشد.
در ادامه جامعه شناس فرانسوی از آفات و سمومی میگوید که میتوانند به جانِ کنشگرِ اجتماعی و سرمایه و میدان بیفتند.
وقتی پروسههای تمایز و تغییر، بیمار و علیل شوند پدیداری رخ مینماید که “سلطه” است و سبب نابرابری و ناهماهنگی اجزا و اطراف میدانِ عمل اجتماعی میشود. بوردیو از سلطهی نمادین و حاصل آن که “خشونت نمادین” باشد کمک میگیرد تا توضیح دهد کنش اجتماعی تا کجا میتواند رنجور و ضعیف و گرفتار شود. خشونت نمادین آخرین ایستگاه سقوط یک اجتماع است و وقتی رخ میدهد که فرد فرد جامعه سلطهی نمادین را درونی کرده و کنار هابیتوسی جای میدهند که گوهر انسانیت کنشگر اجتماعی بوده.
آغاز فصل سرد یک جامعه همین جایگزینی و استحالهی هابیتوس است.
در روزگار تنگی و ضیق و بلا که از هر طرف بادهای مسموم بر این مرده ریگ میوزد و حال و حوصلهای برایم نمانده که حتی در نگونبختی مردمان و خویش نظاره کنم به دیدار مردی میروم که به لطف هم کلاسیهای سابق نشانی محل زندگیاش در مرکز تهران را پیدا کردهام.
او معلم ادبیات دبیرستان ما بود و گرچه یکسال بیشتر شاگردش نبودم ولی همان مدت کوتاه برای تمام شاگردان کلاس بیهمتا و تکرار نشدنی بود.
کلاس و روش تدریسش خرق عادت بود و بر خلاف رسم معهود نظام آموزشی اسیر کلیشهها نبود و زنگهای انشاء را چنان جدی و سیال و پویا برگزار میکرد که در خاطر همهی شاگردان تا سالهای بعد خاطرهاش باقی ماند و چنان روی اصالت زبان مادری تاکید میکرد تا در یاد و جان ما بماند که رشتهی وصل و تداوم مردم ما از پسِ قرون و اعصار همین ریسمان واژههای پارسی است.
همان موقع میدانستم که متصل به دانشگاه است و وقتی ناگهان رفت اولیاء مدرسه گفتند به دانشگاه رفته! بعدتر اما روایت دیگری از علت رفتنش شنیدم.
خانهاش در نهایت ساده است و در گُل و کتاب غریق. با رویی گشاده در میگشاید و به زودی سخنمان بعد از سالها بیخبری و دوری، گرم میشود. از روزگارم که میگویم و میبیند که غمگین و نگرانم، نزدیکتر میآید و آوای سخنش دیگرگون میشود.
پرسش کنان از چرایی نومیدی و خشمم پیگیر میشود و تصدیق میکند که نسل ما را چنین دیده است ولی خودش تا هنوز امیدوار است!
داستان زندگیاش را روایت میکند که از معلمی در زادگاهش زابل تا نویسندگی کتاب درسی و عضویت در شورای تالیف کتب درسی و اکنون که در گوشهی خانه به نگارش”مجموعهی سیستان” مشغول است هرگز نسبتی با پاپس کشیدن و کوتاه آمدن نداشته!
کتابهایش را میآورد و با تورق اولین جلد ملتفت ارزش نوشتههایش میشوم.
با وسواس و عشق بی همتایی به زادگاهش تاکنون چهارده جلد کتاب در آواشناسی، هجاشناسی، اسطوره شناسی و تاریخ سیستان نوشته که شامل جزئیات غریب و شنیدنی مردمش میشود. مجموعه کتابش گرچه تاکنون به صورت گسترده چاپ نشده اما مرجع چندین پایان نامه در ایران قرار گرفته و حتی از کتابخانهی کنگره ی آمریکا هم تقدیر نامه گرفته است.
در ادامه طرحی از مسالهی حال ناخوش ما میدهد که تلنگری است بزرگ به نسل خشمگین ما!
در نگاه معلم قدیمی واقعیت موجود فاجعه بار است اما او داستان و قصهای دراز را فراپشت مینگرد که حکایت جنگ و هماوردی دائم این مردم و ملت بوده با خطر انحطاط و زوال و فراموشی. او معتقد است دو خط در فراخنای تاریخ ما همواره امتداد داشته؛ یکی در حال تحمیل شکست بوده و دیگری در جهت جبران مافات. تنور این تمدن را گرم از جنگ تاریخی این دو جریان میداند و توضیح میدهد که گاهی روزگار ایرانیان بر وفق ایجاب و ایجاد و آفرینش بوده و گاهی به سیاق سَلب و سختی و سوختن. او مساله ی ما را پیروزی سریع و کامروایی یکشبه نمیداند بلکه تاریخ ما را برابر با مجاهدتی مقدس در تاب آوری و ماندن و شکست را به تمامی نپذیرفتن تفسیر میکند.
معلم ادبیاتِ ایران، آموزگارانه از من میخواهد که شما جوانها نگذارید تنور جدال نور با ظلمت سرد شود. از من میخواهد که لشکر نور باشم و بر عِدّهاش بیفزایم تا مباد که تاریکی پیروزی بیبازگشتی کسب کند!
اگر در توصیف احوالات معاصر چیزی بیشتر گفته آید از فرط تکرار موجب ملال است و مزید رنج. مردمان شاید بهتر از راقم این سطور مختصات سقوط و محنت مان را میبینند و تجربه میکنند. اما به نظر میرسد حس و حال بد و اوضاع پیچیدهی امروزین ما بی بدیل و بی قرینه نیست..در روزگاری نه چندان دور این مُلک حالات مشابه را از سر گذرانده.
محمد توکلی طرقی در کتاب “تجدد بومی و بازاندیشی تاریخ” یک فصل را کامل به کدهایی از تاریخ مشروطه اختصاص میدهد که همگی از لسان و قلم روزنامه نگاران و روشنفکران مشروطه است و ناظر به بدی حال و وخامت احوال آنروزهای ما بوده. تعداد نه چندان کمی مطبوعه و منورالفکر و مبارز همگی فریاد بر می آوردهاند که”سخت بیمار است ایران، از چه؟؟”
امّا اینبار با دفعات قبل تفاوتی دارد و آن بیم سردی تنور جنگ ابدی و ازلی سیاهی و سپیدی است یا همان آلیناسیون هابیتوس بوردیویی.
غلامرضا عمرانیِ ادیب در هنگام بدرقه شعری از اخوان ثالث زمزمه میکند، به اختصار تمام مطلب را میگوید و به خُردک شرری توجهم میدهد که در خلالِ سالیان مایهی پیوستگی و جان-سختیِ ایران بوده؛
“راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمیبندم
خردک شرری هست هنوز”