خدمت اجباری در منطقهای دورافتاده و دور از موطن و اغلب محروم در تاریخ طب مدرن ایران شانه به شانه اشتغال پزشکان حضور داشته. اگر از سالهای رانت و سهمیه و ژن خوب معاصر بگذریم خیلی از اساتید بزرگ و اسطورههای طب مدرن ایران هم طرح رفتهاند و خدمت اجباری کردهاند. دوران طرح برای همهی پزشکان سخت و طاقتفرساست اما کدام مولفه در این میان بر شدت رنج پزشک طرحی بیشتر افزون میکند؟
اتمسفر طرح شبیه یک جهان بیگانه است که پزشک به درون آن پرتاب میشود و از تمام ساختهها و اکتساباتش جدا میفتد. درس و دانشگاه، فضای آکادمیک، بیماران و خانوادههایشان و خانوادهی پزشک. همین گسست است که ماجرا را دردناک میکند و همین بیخبری و جداشدگی و جزیرهای شدن طاقت را طاق میکند.
در زابل روزی در حال اتمام است که نگهبان بیمارستان درب خانه را میزند و با حیرت اطلاع میدهد که یکی از بیمارانم از تهران آمده و میخواهد مرا ببیند. من هم شگفتزده میشوم و در باورم نمیگنجد اما پی نگهبان میروم!
زنی که اختلال خلقی دارد و مدتها و در دوران رزیدنتی تحت درمان مرد روانپزشک جوان بوده با اطلاع از عزیمت من برای طرح با هواپیما به زابل آمده و از صبح در شهر دنبال من میگشته!
حال بیمار خوب نبود اما حال من هم با دیدن او خوب نماند! تازه فهمیدم که چه گسل و فاصلهای افتاده بین دیروز و امروز یک پزشک!
میشود جهان سوم و مخصوصاً این مرده ریگِ وطن را سرزمین گسستها و بیتدوامیها دانست اما اینکه چنین تلخ و گزنده و بی گمهابا با وضعیت فراقگونهام روبرو میشوم تروماتیک و زخم زننده است!
یک نیروی طرحی تا ماهها و سالها از هیاهو و غوغای جهان و علم و تحولات روز و زمانه غافل میماند و این دوری به اختیار و ارادهی او هم نیست بلکه همه چیز اجبار است و اجبار. انگار به یک تبعید محترمانه میبرند ما را!
روزگار ما ولی همواره چنین بوده و وجدان نگونبخت ما با چنین جداشدنها و دوپاره شدنها و انقطاعها بیگانه نیست. همین الانی که در حال بازنویسی این خاطرات هستم شریان حیات رسانهای فراگیر به نام تلگرام در حال قطع است و ناگهان هزاران شغل و رسانه و ارتباط انسانی و حرفهای و علمی میگسلد و پاره میشود!
تقریباً یکی از اولین کارهای رئیس اعتدالیِ جدید شبکهی کوهدشت اخراج ناگهانی و برق آسای من است از درمانگاه. علت را جویا میشوم و میگوید که امکانات برای روانپزشک ندارم در حالیکه کلی متخصص درست و حسابی بی اتاق دارم!
رئیس دانشگاه روانپزشک است ولی با شنیدن قصهی من بدون اینکه آرامش و خونسردی روانپزشکانهاش بهم بخورد، تلفنی و پدرانه مدیر زیردستش را نصیحت میکند که “یک زیر پلهای چیزی به دکتر بدید تا مریضاشو ببینه!”
مرد روانپزشک جوان جُل و پِلاس را جمع میکند و دوباره در مطب شخصی مستقر میشود و قصد خروج از طرح تحول دارد که دستور میرسد در مطب شخصی بیماران را با تعرفهی طرح تحول ویزیت کنم!
این بِلبِشوی عجیب تا شب عید ۹۳ ادامه دارد و در مطب شخصی پذیرای بیمارانی هستم که با مبلغ ناچیزی نزد من می آیند و در نگاهشان حیرتی هست که معنایی ندارد جز اینکه انگار آنها هم به سستی پایههای این بساط غریب واقفند!
نزدیکیهای عید معاون درمان خبر میدهد که مطب شخصی برای خودت باشد و اگر قرار است تحولی باشی در درمانگاه مستقر بایستی گردی و حالا که رئیس جدید اتاق نمیدهد تو را به خیر و ما را به سلامت!
مرد جوان روانپزشک که حالا در تلاطمات ناخواستهای گیر افتاده و گرفتاریهای توامانی علاوه بر مَشقات طرح متحمل شده هنوز نمیداند که عدو دارد سبب خیر میشود که با نامهربانیهای رئیس جدید شبکهی کوهدشت محبور است از طرح تحول خارج شود!
بهار دوم لرستان میآید و من تا حدودی آرامش دارم در کار و شغل. صبحها بیمارستان و عصرها مطب. از بدو شروع طبابت در کوهدشت کلینیک ترک اعتیاد در مطب هم راه انداختهام اما آرام آرام میبینم که تعداد بیماران نه تنها اضافه نمیشود که کاهش هم دارد.
داستان از این قرار است که یا باید متادون فروشی کرد یا اینکه بیماران خیلی علاقهای به کار با روانشناس و روانپزشک و مداخلات روانشناختی و خانواده درمانی و حمایتی ندارند و اگر درمانگری اصرار کند بیمار چند قدمی رنجه میکند و سر کوچهی بعدی کلینیک یا عطاری یا بقالی هست که متادون را شیشه شیشه میفروشد!
مددکار و روانشناس کلینیک احساس سرخوردگی میکنند امّا با همین تعداد بیمار فعلاً مشغول کار هستند. جالب است که در این دوسال هرگز یک نوبت هم بازرس ادارهی غذا و دارو نیامده تا حساب و کتابی بکشد از ما!
امّا بازرسهای بیمه جبران میکنند و هر هفته خاک مطب را توبره میبرند. تا اینجای کار هنوز بیمههای پایه حالشان خوب است و چندین بیمهی تکمیلی بیماران روانپزشکی را پوشش میدهند اما تا چند ماه آینده همه چیز کن فیکون خواهد شد و اثری از بیمهی پایه و تکمیلی اصلی نخواهد بود. تا آن موقع مرد جوان روانپزشک و حرفه و بیمارانش اوضاع تقریباً پایداری دارند.
سال نود و چهار قرار است سال اتمام مدت طرح ضریب کا باشد و اگر قرار است بیشتر از مدت طرح در منطقهای دور از مرکز بمانم بایستی دلیل محکمی برایش داشته باشم. امتیاز پروانهای لازم برای برپایی مطب در تهران را هنوز ندارم و این میتواند بهانه ای برای تداوم ماندگاری در کوهدشت باشد. مردم و بیماران هم دلیل دوم و مهمی هستند چراکه باهم اُنس گرفتهایم و وابستگی دوطرفهای ایجاد شده. گوشه و کنار که بیماران میشنوند طرحم در حال اتمام است احساس ناامنی میکنند و اضطرابشان را به من میگویند و همگی به تجربیات تکراری و تلخ قبلی که پزشکی چند صباحی میآید و بعد ناگهان میرود اشاره میکنند!
ماجرای بهداشت و درمان در اغلب مناطق محروم این مملکت البته داستان پر آب چشمی است. قاطبهی نیروی متخصص از نقاط مرکزی و برخوردار کشور میآیند و ماندگاری چندانی ندارند. در کمال تعجب پزشکان عمومی و متخصص بومی هم در مناطق محروم ماندگار نمیشوند و بعد از مدتی به تهران و سایر شهرهای بزرگ کوچ میکنند. اغلب معاونین دانشگاه و متخصصین معروف خرم آباد و کوهدشت یا پاره وقت در استان هستند یا به تمامی پایتخت نشین شدهاند!
باز هم به درِ بستهی معمای توسعه در ایران میرسیم که توزیع نابرابر منابع و امکانات و ثروت قانون و قاموسش است و اینگونه پیش میرود که تا آخرین روزهایی که من کوهدشت هستم ۳۰۰ هزار نفر جمعیت شهرستان یک متخصص پوست و طب اورژانس ندارند و آمار اعزام بیماران به مرکز استان در شبانهروز حداقل چهار یا پنج مورد است!
در سال نود و چهار است که اولین طلیعههای گرفتاری بودجه و منابع در طرح تحول خود را نشان میدهد. کم کم سر وکلهی تاخیر در پرداختها و مدل پلکانی پرداخت و افزایش مالیاتها گاه تا پنجاه درصد پیدا میشود. متخصصین مختلف بر سر تعداد تخت بستری با یکدیگر میجنگند و تعداد آنکالی و ویزیت در اورژانس و روزهای درمانگاه محل دعوا و مشاجرهی پزشکان با یکدیگر و حسابداری و واحد IT بیمارستان از طرف دیگر میشود.
از نقاط مختلف کشور خبر میرسد که کدهای روانپزشکی توسط بیمهها قبول و پرداخت نمیشوند و در واقع خدمات روانپزشکی و رواندرمانی الان نه خصوصی است نه دولتی!!
مرد روانپزشک جوان با آنکه صابون طرح تحول به تنش خورده اما در مخیّلهاش هم نمیگنجد که تا یکی دوسال آینده وضع به مراتب از این هم بدتر میشود و همهی پزشکان متخصص و مخصوصاً روانپزشکان به چنان اضطراری میافتند که در تاریخ طب مملکت بیسابقه بوده است!
رئیس جدید شبکه با توپ پری که دارد همان روزهای اول علاوه بر من با چندین متخصص دیگر و به دلایل دیگر برخورد میکند و آنها هم میروند و جالب است که مدیر جدید به راحتی نامهی عدم نیاز میدهد!
شاهکار دیگری که چند ماه بعد در عزل و نصبها رخ میدهد بازگشت” مدیر بیمارستان” است!مدیری که الان خبر از سایر خلافکاریهایش در سالهای قبل دارم و به نظر میرسد رویهاش از قدیم بر سَبیل نادرستی بوده است.
مدیر را با سلام و صلوات بر سر پست قبلی مینشانند و نه شاهی آمده نه شاهی رفته!
در اینجا هم مرد روانپزشک گرچه خیلی غمگین و سرخورده است اما نمیداند که در چند صباح آینده چرخش نخبگان و فرهیختگان در جای جای مملکت ما را به روزهایی میرساند که تصورش را هم نمیکردیم!
در کنار این کارهای غریب، مدیر جدید شبکه شروع به ساخت و ساز هم کرده. قسمتهایی از بیمارستان را بازسازی میکند و کلنگ بیمارستان جدیدی را میزند و خوابهایی آشفته هم برای تاسیس درمانگاه در بیمارستان دیده. محل درمانگاه جدید درست در جایی است که فعلاً خوابگاه پزشکان و پرسنل غیر بومی بیمارستان است.
یک شبه به ما اطلاع میدهند که باید خانه و کاشانه را ترک کنید!
دو روز بعد از اعلام، وانتهای آبی رنگ جلوی محوطه ایستادهاند و معاون شبکه و گروه ضربت برای اخراج پزشکان متخصص تهدید و جنگ و ارعاب را کلید میزنند!
صحنه ی چندش آور و دردناکی است. برخی همکاران مقابله میکنند و داد و بیداد. گویی به تصرف ملک غصبی آمدهاند!
با مذاکرهای که بین ما و گروهی کارگر و باربر انجام میشود قرار میشود فعلاً بروند. صدای رئیس شبکه از پشت تلفن معاونش میآید که بندازیدشون بیرون، میخوایم درمانگاه بسازیم!