به عنوان یک ایرانی شاکله ی هویتی ما به طرز غیر قابل انکاری با مفاهیم ناسیونالیستی مبتنی بر نژاد آریایی و تاریخ ایران آمیخته شده است. این پدیدار آنچنان شهودی و عمیق است که شاید کمتر فردی از نفوس این مملکت به صرافت بازنگری و نقد این پندارهای خودبزرگ بینانهی ملّی برود. در دوران معاصر هر کودک مدرسه روی این دیار بر عناصر متمایزکنندهی زبان، نژاد و تاریخ ایرانی چنان متمرکز است که تشکیک و تردید در این مسلّمات حکم کفر و شرک در ایمان ناسیونالیستی ما را دارد.
این چسب نامرئی هویتی در سالها و ماههای اخیر به مدد مشاجرات و جنگهای نیابتی در خاورمیانه که یکسوی آنها شیعیان عمدتاً ایرانی و سوی دیگر اهل تسنّن عرب قرار دارند تقویت شده و اندک اندک سخن از احیای امپراتوری پارس و اضمحلال سایر ملل و ولع و عطش و میل تصرف سرزمینها و تسخیر پایتختهای دیگران را در افواه ایرانیان میشود شنید و مشاهده کرد.
مردان و زنانی که عناوین فیلسوف و اندیشمند برای خود یدک میکشند اینروزها علناً و آشکارا از جعلی بودن این ملت و آن کشور داد سخن میدهند و رسماً اعراب منطقه را بی دولت و فاقد اصالت تاریخی قلمداد میکنند و طبعاً اصطلاحاتی چون ایران بزرگ و امپراتوری پرشیا مشتری و خریدار پیدا کردهاند!
خودبزرگپنداری ایرانی تا آنجا پیش رفته که با استناد به یک جمله از درسگفتارهای هگل اولین دولت تاریخ بشر را دولتی ایرانی میدانیم و آغاز و مبدا تاریخ را مقارن تولد قوم پارس حساب میکنیم!
چند سال قبل #امیرمهدی_بدیع در نظریات بدیعش در کتاب ” یونانیان و بربرها” ادعا کرده بود که نام کشور پاناما از لفظ” پانام” زرتشتی گرفته شده که به معنای دهانبند موبدان زرتشتی هنگام هیزم گذاری روی آتش مقدس است!
همین مورخ در میان حاشیه نشینان نیکاراگوئه کلماتی شبیه به “داریَن” یافته بود که به نظر او از ریشهی داریوش است و نتیجه اینکه سربازان پارسی پایشان هزارهها قبل از کریستف کلمب به آمریکا رسیده بوده!
نویسندهی کتاب “پیدایش ناسیونالیسم ایرانی” طرح ساده اما کارآمدی برای ریشهیابی مسالهاش برگزیده است. او با بازخوانی متون معاصر ایرانی خاستگاهِ عینیِ ناسیونالیسم بیجاساز را تا اواسط سدهی قبل تاریخ ایران به عقب میبرد و به نقطهی عطف ماقبل مشروطه، یعنی نظریهپردازی های آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی میرسد. این مقطع مهم تاریخی را مورخ معروف دیگری پیشترها تشخیص داده و به آرا و اندیشههای این دو ایرانی پر سر و صدا پرداخته بوده است. #فریدون_آدمیت سالها قبل پرتویی به افکار ناسیونالیستی و دو قطبیساز آخوندوف و آقاخان کرمانی افکنده بود و توضیح داده بود که ” آریایی بازی” چگونه در داخل و خارج ایران ماقبل مشروطه پرورانده و پروار شد اما دیپلمات سابق در بررسیها و تحلیلهایش آبرو داری و لاپوشانی هم کرده بود!
#رضا_ضیاء در کتابش این ملاحظات را کنار میگذارد و دقیقاً نشان میدهد که تلاش های میرزا فتحعلی و میرزا آقا خان همواره روی شکافها و گسستهای تاریخی هویتساز بنا شده است. دوگانههای نژاد آریایی_نژاد سامی یا زبان فارسی_لغت عربی یا ایرانی_عربی در بن مایهی گفتههای این دو ایرانی مبنای تمام توضیحات و تفسیرها هستند. نویسنده نشان میدهد که چه خودشیفتگی غریبی در ناسیونالیسم بیجاساز ایرانی لانه کرده و از کرمانی کد میآورد که؛
“ملت ایران یا پدر تمام این ملل متمدنه است یا این که یک زمانی بوده که بر کل این ملل سلطنت و استیلا داشته”
در تمام پروژههای هویتساز عنصر زبان نقش محوری دارد پس کرمانی در جای دیگری داد تفاخر سر میدهد؛
“خرابیهایی که از زبان عرب بر پارسیان وارد شده از تمام ستمها و ظلمهای تازیان سختتر و بیشتر است.”
سرِ همین نخ را میرزا فتحعلی در قفقاز پی میگیرد و به ابطال رسمالخط تازی و ابداع خط جدیدی میرسد که به گمان او برای ورود به دروازههای تجدد لازم است و کسی چون ارانی سالها بعد خواستار حذف زبان آذری در جهت یکپارچهسازی زبانی ایرانیان میگردد!
نویسنده در سراسر کتابش از اصطلاح جالب بیجاساز( Dislocative) استفاده میکند. اما معنای بیجاسازی چیست؟
رضا ضیاء ابراهیمی معتقد است یکی از تبعات ناسیونالیسم مبتذل ایرانی، جداسازی و جاکَن کردن ایران از متن تاریخی و جغرافیایی ملتهای همسایه و منطقه است. وقتی ما همسایگان خود را تازی و تُرک و بَربَر میخوانیم و متفرعنانه خود را ملت برتر آریایی میخوانیم و سرزمین و خاک و اکتسابات ملتهای مجاور را حق مسلّم خود محسوب میکنیم، ناچار از مقرّ و مکان و جای خود کنده میشویم و آواره و بیگانه و غیرخودی به حساب میآییم. در فرآیند ناسیونالیسم بیجاساز، ما دشمن برای خود میسازیم و بالتبع در این معادلهی غیریت ساز خودمان هم نامتبوع و شوم جلوه میکنیم. کافی است اینروزها در هیات توریست به کشورهای اطراف خود سرک بکشیم تا متوجه احساسات بیگانه پندار آحاد همسایگان خود بشویم که در واکنش به خودشیفتگی بدخیم ناسیونالیستی ما، جایگاهی برای خانهی پندارزده آریاییمان در منطقه به رسمیت نمیشناسند!
#سوتلانا_بویم در کتاب ” آیندهی نوستالژی” دو نوع مختلف از کارکرد را برای پدیدار نوستالژیک بر میشمرد؛ نوعی که ترمیم کننده است و سعی دارد ویرانیها را موقتاً و مجازاً بسازد و نوعی که انعکاسی است و بازتاب درد و رنج و نکبت و مصیبت انباشته در حافظهی تاریخی است. به نظر میرسد نوستالژی ناسیونالیستی بیجاساز ایرانی ترکیبی از هر دو مدل بالا باشد.
کتاب در ادامه و پس از عبور از مشروطه به فصل مهمی از فرآیند ناسیونالیزه کردن فکر و احساس ایرانیان میرسد. سلسلهی پهلوی را با تکیه بر تحلیل و مستندات کتاب شاید بتوان منزل استراتژیک ناسیونالیسم ایرانی بیجاساز برآورد کرد. شعر و ادبیات و فرهنگ و سیاست پهلوی در خدمت پروبال دادن به توهم خودبزرگ پنداری هویتاندیش ایرانیان بوده و نویسنده بیپردهپوشی سراغ بزرگانی چون هدایت، بزرگ علوی و شین پرتو میرود تا نشان دهد که عربستیزی و آریایی بازی تا کجا درون مواد فرهنگی و ادبی ما ریشه دوانده. در همین دوره شکاف بین اسلام و ایران و میراث اسلامی_شیعی و دستاوردهای ایرانی_ آریایی به اوج میرسد و به قول نویسنده دوگانهی کوروش_ امام حسین آنچنان عمیق میشود که تمام پیوندهای اجتماعی و فرهنگی ایرانیان را از فراز قرون و اعصار تهدید و تحدید میکند.
سیاهکاریهای کودکانهی پهلویها با اشاراتی به میراث فکری رساله نویس متوسط الحالی به نام #شجاعالدین_شفا خاتمه مییابد و پروژهی نویسنده به فصل آخر و مهم کتاب میرسد.
#ماکس_وبر تاریخ را تاریخِ تروما میدانست و معتقد بود چگالی تروما سبب میشود حافظهی تاریخی ملتها گیج و گرفتار شود. وبر این طرح را برای پاسخ به معمای امواج ملیگرایی اروپایی قرن نوزدهم در نظر گرفته بود و ضیاء ابراهیمی نیز در جای جای کتاب یادآوری میکند که تب ایرانیِ ناسیونالیستی هم مُلهِم از فضای اروپایی معاصرش بوده.
پس میشود حدس زد در فصل پایانی که به چرائی پدیدار ناسیونالیسم مبتذل ایرانی پرداخته میشود، پاسخی وِبِری و قرن نوزدهمی انتظار خواننده را میکشد.
نویسنده معتقد است وقتی ایرانیان با واقعیت بیتعارف مدرنیتهی اروپایی روبرو شدند نوعی تجربهی مجدد تروماها و ناکامیهای تاریخشان را حس کردند و یک سندرم” اختلال روانی پست تروماتیک جمعی” رخ داد و پروژهی ناسیونالیسم بیجاساز گویی واکنشی رمانتیک و دراماتیک بود به این درد و رنج عظیم مجدداً تجربه شده که نه تنها درمان نبود که مسبب رنجهایی بیشتر در ادامه برای ملتی شد که با اصرار و اجبار زیاد نفت بر آتش تفارق و جدایی و گسست ریختند.
نوستالژی چونان فریفتار انتخابی غیر تروماتیک گذشته، گویی تنها راه تنفس وجدان تاریخی ترومازدهای است که با غربال ناشیانهی حوادث و شکستها فقط به سویههای جعلی اما شیرین و خیالی تاریخش چنگ میزند. پس هرچه ملتی ناکامتر، نوستالژی زدهتر!
در انتها کتاب ناسیونالیسم بیجاساز ایرانی را ایدئولوژی مسحورکنندهای میداند که بزرگان زیادی را از اهالی فکر و اندیشه و ادب این مملکت درون خود هضم کرد بی آنکه بدانند ناآگاهانه آب به آسیاب چه گرفتاری عظمایی میریزند، کسانی چون عبدالحسین زرینکوب، فریدون آدمیت، و دکتر شریعتی.