یک خانه و یک مدرسه در بحبوحه ی جنگ و میانههای دهه ی شصت نمایش داده میشوند. روایت فیلم روی زمین بین خانه و مدرسه در نوسان و رفت و آمد است و تنها اتصالات داستان به آسمان بمب است و عشق.
معلم مدرسهای که با زنش دچار سکتهای پارانوئیدی در عشق و رابطه شان شدهاند و همزمان پسرکی پرشور و رِند در فرصت پناهگاه و بمباران دل به دلداری میدهد.
مناسبات مدرسه برای همهی هم نسلان من آشناست. فضای ایدئولوژیک و بسته و سنگین و شعارزده در دههی شصت که مدرسه را رسماً پشت جبهه میدانست و تلاش کودکانه و گاهی متظاهرانه برای شکستن هیمنهی این فضا. چه بطالتی موج میزند در بساط ایدئولوژی پروری مدارس دههی شصت و چه زجری میبرد کودک اسیر در این فضا که بازیگوشی و سبکسری و بچگیاش قربانی جدیت ایمان و سرسپردگی به دکترین رسمی باید بشود!
تمام ماجرای مدرسهای فیلم در فصل امتحان میگذرد و همهی اولیاء مدرسه در تکاپوی برگزاری فشردهی امتحانات بچهها هستند گویی زمانهی ابتلاء و آزمایش و امتحان چنان ثقیل و چگال است که تمامیت زندگی آدمها را به دو راهی رستگاری و سقوط کشانده است.
در صحنههای متعدد معلم و ناظم و مدیر در حال ایجاد رعب و وحشت نشان داده میشوند در حالیکه همزمان و حین تنبیه و نَسَقگیری تلخندی میزنند و لودگی میکنند!
انگار همه در عمق وجودشان از بیبنیادی و پوچی تمام این دم و دستگاه نظری و عملی آگاهند.
هیچ کلاس و آموزشی در فیلم نشان داده نمیشود و دوربین در مدرسه بین دفتر و حیاط و دیوارنویسیهای دائم در حال تغییرِ شعار و مستراح و سیفون و جلسهی پر التهاب امتحان در گردش است و کوچکترین بهانهای کافی است تا کودکان مستاصلِ ترس محتسب خوردهی به صف شده، شعارهای ضد امپریالیستی سر دهند.
با این اوصاف مدرسه به درستی انتخاب شده تا استعارهای از جو پلیسی و بستهی آنروزهای جامعهی پساانقلاب باشد در عین حال خود مدرسه هم در ذات آفت زده و بیمار خودش به قصابی آمال و آرزوهای فرزندانش مشغول است.
مدرسه و سختگیری و نظام سلسله مراتبیاش برای دنیای کودکی آنقدر پراسترس و فشار است که مثلاً رمان سترگ و ماندگاری چون “چهره ی مرد هنرمند در جوانی” توسط غول ادبیات قرن بیستم، #جیمز_جویس فقط به عذاب و رنج این دوران میپردازد اما جویس جامعه ی ما کجاست تا گوشهای از وحشت ایدئولوژیک طفل ایرانی را در مدارس دههی شصت تصویر کند؟
کلاین در دستهبندی اضطرابهای کودکی از مفهومی حرف میزند که سخت تکان دهنده و دهشت افزاست. کودک در مراحل ابتدایی شکلگیری ایگو ترسی دارد از فروپاشی و نابودی ناگهانی و کامل. وینیکات این اضطراب را ” Anihilatiin anxity” می نامد. حال وضع جامعهای که چنین اضطرابی دارد چیست؟
تمامیت یک مجموعهی آپارتمانی روزی یکبار جانشان را بر میدارند و دوان دوان به زیرزمین پناه میبرند تا مگر با بمب در حال سقوط نوبت نابودیشان نرسد!
این صحنهی کلاینی با تمام ملحقات و مقدماتش در فیلم آنچنان هنرمندانه و سمبلیک ساخته شده که تماشاگر نیز با اهالی خانه هربار میمیرد و زنده میشود.
ساکنان با نمادها و نشانههای وابسته به بمباران بازی و شوخی میکنند و در واقع بازی کلاینی مانیاکال با فاجعه راه میاندازند ولی در تاریکی دهلیز پناهگاه تک تک روایت ترس خورده و دپرسیو خود را از قریب الوقوعی تجربهی نابودی و بی سرنوشتی بیان میکنند اما این اپروچ هرگز به سمت اداکردن قید”چرا” نزدیک نمیشود!
زن و شوهر اصلی فیلم هم که اغلب به پناهگاه نمیروند در واقع کنار سفره ی آخرین شام عشقشان در حال پوسیدن هستند و خودخواسته مرگ تدریجی را به زیستن ترجیح دادهاند.
اوج بازیهای نمادین فیلم در صحنهای است که زن و مرد با کلاههای کاسکت روبروی هم نشستهاند تا برای اولین و آخرین بار حرف بزنند و دیالوگ کنند و بدین ترتیب نهایت نکبت و استیصال انسان اسیرِ خورده به انقلاب را نشان بدهند که چگونه از هویت تهی میشود و در حالتی استحالهگون بر سر تجدید پیمان عشق مرده آخرین قمار را میکنند!
🔻عشق و مُعجزت بعید
فیلم با عشق بازی ظریفی میکند. عشق هم درمان است و هم مادر دردها. پسرک عاشق در نماز اجباریش در مدرسه دعا میکند که بمباران تداوم داشته باشد تا او بتواند محبوبش را در فرصت پناهگاه دید بزند! در حالیکه جنگ و بمباران همه چیز را دارد میترکاند و میخورد، جوانهی یک عشق بر بستر ویرانهها در حال نُزج و نُمو است. از طرفی عشق قدیمی زن و شوهر معلم فیلم هم برکنار و درآستانهی بمب و جنگ و برادرشوهر مفقودالاثر بلاتکلیف مانده و در نهایت و درست وقتی که بمب روی خانه میافتد زنده میشود و بلافاصله نفسش میبُرد!
در فضای پر از مرگ و ننگ فیلم عشق کورسوی امیدی است که زندگی را نوید میدهد امّا در جامعهای علیل و آفت زده زندگی و مرگ بهم آنچنان آمیختهاند که جداسازی آنها غیرممکن است.
اما آیا شباهتی بین عشق درون و انقلاب بیرون نیست؟ آیا ملتی که انقلاب کرده عاشق نیست؟ آیا پسرک دلباخته که آرزوی افتادن بمب را دارد تا بهانهی دیدار دخترک را بیابد کنایتی به طفل کم عقل و نابالغ انقلابی نمیزند؟
🔻خنده های تماشاگر
فیلم در بسیاری از دقایق خنده را بر صورت تماشاگر مینشاند وقتی ظاهراً به قرائت و گفتمان رسمی انگار کنایه میزند. یکی از دلائل اصلی محبوبیت فیلم نزد تماشاگران هم گویا طنازیهای فیلم بوده است. اما آیا میشود به چنین شیرجه زدنی در منجلاب بدبختی خندید؟
دکور و میزانسن و نور در فیلم بمب بسیار حرفهای و بیاشتباه است. فیلمبرداری صحنهها توسط محمود کَلاری بی نقص است و سبب میشود فضای رعب و وحشتی که لازمهی درک فیلم است در تماشاگر تشدید شود. صدابرداری فیلم با توجه به اینکه داستان در میان بمب و شعار و ضدهوایی و انفجار خانه و آدمها کاملاً اصولی و حرفهای از کار درآمده.
فیلم بمب برخلاف آنچه که تاکنون اغلب تماشاگرانش برداشت کردهاند یک طنز سیاسی نیست بلکه نمایشی است تلخ و گزنده از روزگار یک ملت عاشق که خط و ربط نداند!