ما پیام آور حقیقتی بودیم، که توی دهانمان به دروغ تبدیل شد. برای شما آزادی آوردیم ولی در دستان ما به تازیانه تبدیل شد. ما حیات و زندگی آوردیم ولی صدای ما به هر کجا رسید گیاهان لرزیدند و صدای خش خش برگ ها بلند شد.
ترور شخصیت( Character assassination) را میشود در در ابعاد فردیاش مورد کند و کاو قرار داد یا به عنوان یک پدیدار اجتماعی بررسی کرد. با دقت در ساز و کارهای کلاسیک فرآیند ترور شخصیت به راحتی میشود دریافت که با آفتی استالینیستی_فاشیستی روبرو هستیم که به صورتی زمخت و خشن اجرا میشود.
نویسندهای مجاری اتریشی در سالهای پایانی نیمهی اول قرن بیستم در پاریس موقتاً سکنی گزیده و دارد رمان مینویسد. رمان ” وازدگان خاک” قرار است به توصیف مناسبات سیاسی و اجتماعی مقطعی مهم از تاریخ اروپا بپردازد که بهانهی شروع جنگ جهانی دوم شد. خشونت و بیمدارایی و نفرت تمام اروپا را فراگرفته و هرگوشهای از قارهی روشنگری را قدرقدرتی در چنگال دارد.
اما آرتور_کاستلر نویسنده در پوشش رمان وازدگان گویا دارد روایت خلق رمانی دیگر را هم بازگو میکند که بعدها شاهکار او لقب گرفت و حادثهی بریدن او را از کمونیسم به بهترین وجهی نمایش میدهد.
کاستلر جوان وقتی شاهد دادگاههای مسکو بود از اردوگاه چپ ناامید و متنفر شد و چارهی کار برای رسواکردن استالینیسم را در نوشتن دید و نوشت و نوشت. رمان “ظلمت در نیمروز” وقتی منتشر شد واکنشهای بسیاری برانگیخت و حتی در شوروی مخفیانه دست به دست میشد تا به کار افسون زدایی از طلسم کمونیسم بیاید.
روباشوف، یک افسر قدیمی ارتش سرخ و بلشوئیک باایمان بالاخره نوبتش میرسد که به اتهام “اقدام علیه امنیت عمومی” و ” خیانت به خلق” زندانی شود. بازجوییها آغاز میشود و هرچه روباشوف بیشتر اعتراف میکند و حقیرتر و گناهکارتر میشود روند ترور و تحقیر و نابودی هویت و مَنِشاش عمیقتر میشود.
در یک اقدام تکان دهنده و سمبلیک بازجوی اول روباشوف قبل از او اعدام میشود و این اتفاق به بلشوئیک مومن پیغام ترسناکی میدهد. هم سلولیها و همزندانیهای روباشوف هم سیر تلخ وقایع اطرافش را به او گوشزد میکنند؛ مهندس کشاورزی که چون با کود پُتاس موافق برای محصولات کشاورزی موافق نبوده یا افسر نیرودریایی موافق با ساخت زیر دریایی کوچک!!نظر شخص اول مملکت( تعبیر کنایی رمان دربارهی استالین) با کود نیترات و زیردریایی بزرگ همراه بوده!
فشارها ادامه مییابد و روباشوف به سوی نابودی رهسپار است. رمان به بیرون از زندان میآید و در خانهای دختری داستان دادگاه روباشوف را برای پدرش که همرزم قدیم روباشوف بوده میخواند. پیرمرد عکس روباشوف را از بالای تخت بر میدارد و عکس شخص اول را نصب میکند!
توتالیتاریسم و خفقان پلیسی در درون و برون زندان دارد کار میکند و پروژهی ترور شخصیت آدمها را پیش میبرد. جایی فقط فرد را درگیر میکند و در جایی دیگر افراد را زیر یوغ سرسپردگی ایدئولوژیک میکشد. ظلمت در شب و تاریکی زندان و سلول با ساز و کار توتالیتاریستی به بیرون و نیمههای روز خودش را میکشاند و ترور دسته جمعی شخصیت آحاد جامعه رخ میدهد. بعد از مدتی تک تک شهروندان چنین جامعهای پیاده نظام دیکتاتوری هستند و بدون اینکه بدانند در جهت تثبیت روش و مَنِش شخص اول حرکت میکنند و جزئی از سیستم هستند.
کاستلر خودش در جوانی زیر عَلَم کمونیسم در اروپا سینه میزد. او تنها نبود و صدها روشنفکر و نویسنده و هنرمند اروپایی با آنکه جای زخم فاشیسم روی تنشان بود به سودای کالای بنجل” عدالت و مساوات خَلقی” در دام همانند سازی ناخودآگاه با دم و دستگاه استالینی افتاده بودند. اینهم نوعی ظریف از ترور شخصیت و زوال ذهنیت روشنگرانه است که با ورافتادن نظامهای توتالیتر کلاسیک اروپایی اینروزها در شرق و غرب عالم به رویه و تکنیک غالب یارگیری حکومتهای مستبد از میان روشنفکران و نخبگان جوامع بدل شده.
خسرو ناقد در کتاب جدیدش با نام ” خِرَدکُشی” به داستان همراهی و همذات پنداری روشنفکران معروف اروپا با بساط تباه و سیاه کمونیسم پرداخته و با شرح احوال بزرگانی چون والتر بنیامین نشان میدهد که چگونه یک ایدئولوژی میتواند از میان اصحاب نظر و فکر گروگان بگیرد و شخصیت و اندیشهی آنها را مسخ و محو کند.
بزرگان زیادی در دورهی بنیامین گلویشان پیش لقمهی چرب و شیرین سوسیالیزم گیر بوده از قبیل سارتر و جورج اورول و تمام اینها از راه دور و توسط یک دکترین همانندساز گرفتار شده بودند.
برای ترور شخصیت همیشه اسارت فیزیکی و سُمبه و تازیانه لازم نیست. برای نابودی شاکلهی هویتی و فکری یک انسان یا جمعی از انسانها میشود بدون بگیر و ببند و اعمال فشار فیزیکی هم کار را پیش برد. کافی است یک ایدئولوژی و یک سیستم توتالیتر داشته باشیم تا با روشی نرم و بی سر و صدا از میان عقلا و نخبگان جامعه اسیران بی فکر و بی ذهنیتی بگیرد که دیگر از خودشان شخصیت و کرامت و هویت ندارند و از طریق همانندسازی با اَگرِسور جزئی از ماشین توتالیتاریسم و بساط آگاهیسازی کاذب ایدئولوگها میشوند.
در دنیای امروز استالین و هیتلر و موسولینی و دستگاههای مخوف نابودی آنها دیگر وجود ندارند اما بساط مریدپروری ایدئولوگها هنوز پهن است. ناسیونالیسم، افراط گرایی مذهبی و نِحله های نژاد پرستی هنوز دیگهای جوشانی هستند که روشنفکران را به سوی خود میخوانند تا با همراهی آنان تودهها را نیز در لشکر مسخشدگان وارد کنند.