🔻اپیزود اول؛ کورِش خودش را کشت!
مجری تلویزیون فارسی زبان با هیجان زیاد اعلام میکند که قرار است با زن نویسندهی متوفی مصاحبهای داشته باشیم.
مژدهی گویندهی اخبار محقق میشود و زن، پشت خط تلفن حاضر است و شرح میدهد با آب و تاب که چگونه شوهرش که “کورِش” صدایش میکند با آغوش باز و طیب خاطر به مهمانی مرگ رفت و دیگر بازنگشت!
با تفاخر و اعتماد به نفس قصهی شب آخر را بازمیگوید که کورِش،خوشحال بود و خرسند بود و چنین و چنان!
زن نویسندهی درگذشته به گونهای از خودکشی همسر نه چندان معروفش با ذکر جزییات سمبولیکش، خوراک و مواد نمایش و اظهار وجود ساخته است که آب در دل تماشاگر و مصرف کنندهی رسانهای تکان نخورَد و به راحتی و با فراغ بال همذات پنداری کند با آدمی که لابد حق داشته به بن بست برسد و خود را بکشد و با گاز هم بکشد!
این فقرهی آخر هم ذهن مالیخولیایی و سودایی ایرانی را تا نیم قرن و نصفی عقب ببرد و لابد به یک نویسندهی معروف گاز گرفته برساند!
🔻اپیزود دوم؛ چسنالههای نسل درمانده
دختر و پسر با پوششها و سر و وضع غریبشان، مثل همیشه، روبرویم نشستهاند. چند ماهی میشود که درمان را ترک کردهاند.
ناخنهای بلند و چرکین پسر و بوی تند عرق تن دختر آزارم میدهد و ته ماندهی بوی سیگار هم از جمع دونفرهشان به مشام میرسد.
هفتهی قبل با چند تن از هم کلاسیهایشان به صورت آنلاین قرار خودکشی گذاشتهاند امّا این دو از قضا به مرگ مشرّف نشدهاند و حالا در غم دوستان پرکشیده عزا دارند و به گفتهی خودشان آمده اند به من سری بزنند.
از حال و احوالشان میپرسم و پاسخ این است که مثل همیشه، بی معنا و بی سروته!!
چند سالی میشود که این دو با یک دوجین جوان هم نسل و هم قطارشان به دنبال معنا و علت و دلیل برای زندگی میگردند و در این راه حتی علت غذا خوردن و حمام رفتن و خوابیدن و بیدار شدن را هم گم کرده اند!
درس و دانشگاه مدتهاست که تعطیل شده و شب روز به گفتهی خودشان با ماری جوانا و #فوکو و #بنیامین و #پروست دمخور و هم نشینند!
کافهای هم دارند در فلان خیابان معروف شهر که محل قرارهای روشنفکرانهی حلقهی اگزیستانسیالیستهای مقیم مرکز است.
🔻نیچه و وضعیت شرمندگی وجودی
#فردریش_نیچه را شاید بتوان اولین فیلسوفی دانست که پیرامون”زیستن” ما تفکر کرد. بنیانی که او فراهم کرد بعدها به کار آیندگانی چون #هایدگر آمد تا صورت وجودی ما را پدیدار کنند.
نیچه در فرازهایی از اندیشگیهایش مستقیماً سراغ حیات رفته و حتی پدیدار وجود را تاریخی هم کرده.
او معتقد بود صورت مسالهی وجودی ما فقط در دامان تمدنی یونانی به درستی نگریسته شده و فقط یونانیان بودند که حق شناخت حیات را ادا کردند و سایر گسترههای تمدنی و فکری جهان غیر یونانی راه به خطا رفتند.
نیچه با تعمق در مفهوم تراژدی یونانی به آنجا رسید که بودن ما علت العلل تمام ملحقات ماست نه اینکه جزئیات بودن ما دلیل بودن ما!
فیسلوف آلمانی ترشرو از کتاب” فلسفه در عصر تراژیک یونان” وجود اندیشی را آغاز کرد و تا “چنین گفت زرتشت” پیش آمد و در اینجا به مفهوم “ضرورت امید” رسید که آن را پادزهر انسانی و واجب الوجود نهیلیسم باستانی و معاصر میپنداشت.
نیچه، یونانیان را به سبب درک تراژیک از هستی میستاید و به درستی همین درک را محمل امید و الزام اخلاقی به ستیز با پوچی و بیهودگی میداند.
به عبارت دیگر نیچه موفق شده ایستگاه سوگ فرویدی را در تمدن یونانی کشف کند و ملانکولیای فلسفی مابعد آن را بستاید.
او در پایان تتبعات بینظیرش توضیح داد که تمدن یونانی با درد و ماتم هستی آنچنان بیتعارف و فارغ از شرمندگی روبرو شده که هرگونه توجیه و دستاویز متافیزیکی از وجود را به طاق نسیان کوبیده.
بدین ترتیب نیچه متکبرانه سایر ملل را شرمنده و خجلت زدهی هستی خود میدانست که چنگ در حوالتهای آسمانی و متافیزیکال برای حل صورت مسالهی حیات زدهاند یا سرگردان وادی نومیدی و نیست انگاری شدهاند.
🔻مرگ اندیشی وطنی
معلوم نیست از کجای بساط فرهنگی ما صورت مسالهی بنیادین حیات چنین مغشوش و آفت زده شد امّا آنچه در حال حاضر در خورجین فرهنگی ما قرار دارد، وضعیت بغرنجی است که در جهل به مفهوم تراژیک نیچهای و در غفلت به ماتم فرویدی همزاد وجود، تعریف شده. در تاریخ و ادبیات ما ایمان دیوژنی به زندگی و عشق به زیستن را میشود در #خیّام سراغ گرفت امّا صورتبندی فعلی معضل ما همین است که پشت به زندگی و کافر به هستی خود شدهایم!
نتیجه اینکه ملتی شدهایم که بدون هیچ تولید و آفرینشی در دوسر طیف طلبکاری مدام از یکسو و تسلیم و وادادگی آسان و سهل و مجانی از سوی دیگر منجمد شدهایم و در چنین اوضاعی حسی که به شکل دائم و خزنده همراه ماست همانا “شرمندگی” از موجودیت خودمان است.
مرگ و نیستی به مثابه پاک کردن صورت مسالهی شرمناک سرگذشت بی حاصلمان همواره آلترناتیو فرهنگی ماست و در بزنگاه و نقطهی عطفی مقابل ما قرار دارد و ناخودآگاه ما به بهانهی آغاز دوباره و فانتزی عبث دوباره ساختن ویرانههای حیات فردی و جمعی، نسخهی مرگ و ویرانی مکرر در مکرر میپچید.
🔻جامعه شناسی مرگ و انقلاب
ذهنیت اجتماعی ما همراهی معناداری با انفجار و انقلاب به بهانهی پوچ دوباره ساختن دارد. در هر برحهای از بحرانهای کوچک و بزرگ تاریخی، به سرعت سراغ شورش و برانداختن بنیانهای موجود را میگیریم و به آرزوی دور و بعید “از نو ساختن” همه چیز، دست به نابودی داشتههایمان میزنیم.
علیرغم پیشرفتهای کتمان ناپذیر در دههی اخیر، بدین ترتیب فکر سیاسی ما با خودکشی و خودزنی سخت همراه و همسفر است و نابودی را راه حل و فضیلت میداند.
در مقیاس فردی هم میل و عطش و اشتیاقی وافر به مرگ داریم و در پیرنگ وجودمان گویی وعدهی شروع دوباره بعد از نیستی موقت را به خودمان میدهیم تا مگر فعلاً از شرّ گرفتاری خلاص شویم.
در چنین زمینهی فرهنگی، خودکشی به عنوان نسخهی آبرومند برای مرگ و ویرانی، ارزشمند میشود و انتحار معادل دردمندی و غیرت و حمیت معنا مییابد و ستایش و تبلیغ میشود.
در یک کلام مشکل ما فرهنگی و فلسفی است امّا با صرف تفلسف های دودی و ماری جوانایی حل نمیشود.
مدل زیست و زندگی ما در بی حاصلی و تباهی غرق شده و مصرف کنندگان غُرغُروی تاریخی هستیم که زیاده خواهانه و منفعلانه بهانهی قهر با زندگی و دیدار با مرگ میگیریم.