زن چادرش را با فشار دور خودش پیچیده، پالتوی مندرسی را انگار میخواهد پنهان کند. همراهان منتظر و عجول برای پاسخ بیرون نشستهاند.
سه بار تاکنون با زور ازدواج کرده. این دفعهی چهارم است. پدرش دخترها را براساس معادلات قدرت روستا و قبیله به دوست و دشمن میدهد تا روابطاش را تنظیم کند.
دوبار قبلا خودکشی کرده و الان هم در آستانهی انتحار است. به هیچ وجه شوهر را دوست ندارد.
مرد را صدا میکنم تا بیاید. پسرکی کم سن و سال که عمیقا زن را دوست دارد. اشک در چشمانش جمع شده که زن با تشویق من میگوید راضی به زندگی با او نیست. مرد جوان هق هق میزند.
لبخند تلخی گوشهی صورت زن هویدا میشود.
به راستی کدامیک بیشتر قربانی خشونت هستند؟
جوانتر بودم و داشتم برای امتحان دستیاری آماده میشدم. از قبل ذهنم برای پایین و بالا شدن در میان لیست سهمیههای گوناگون پذیرش دستیار آمادگی داشت اما وقتی روبروی مانیتور داشتم خودم را نگاه میکردم که هیچ سهمیهای ندارم، احساس غربت هجوم آورد.
چیزی که آن میان خیلی قلقلک میداد “سهمیهی زنان” بود. مردی بودم مجرد، بیکار (مدیر نبودم)، دور و برکنار از جنگ و جبهه و مزایای خاص و ساکن شهر بزرگ.
مطابق اعلام سایت آزمون، من “مردِ آزاد” بودم!
این چنین تبعیضهای ناموسی و جنسیتی را در فرایند آموزش پزشکی نیز تحمل میکردیم، آنجا که در بخش زنان و زایمان به لطایف الحیلی باید موانع انطباقی را دور میزدیم تا سرکی به اتاق زایمان بکشیم. درمانگاه زنان و معاینهی ژنیکولوژیک که بماند. با کمک فیلم و ویدیوهای یوتیوب معاینهی واژینال ساده را فرا گرفتیم.
دستیاری شروع شد و با همکاران خانمی همرده بودم که نمره و رتبهای کمتر از من داشتند و بعدها اکثراً طرح هم نرفتند.
نابرابری جنسیتی در آموزش پزشکی را در کنار سایر امتیازات و مزایای رانتی در یک سیستم رانتیر که بگذاریم، سهمش چشمگیر نیست اما به هر حال قسمتی از مشکل است.
این روزها به مناسبت روزهای نارنجی، فضایی یکسویه در دادن آدرس جنسیتی برای خشونت شکل گرفته. به عنوان روانپزشک روزانه شاهد تبعیض و ظلم علیه زنان مملکتم هستم اما واقعیت کمی عمیقتر از این حرفهاست.
زنی که سه بار به کابین اجباری مردان میرود تنها قربانی این جهالت نیست، مرد داستان هم گرفتار و زخمی است و مجبور به تحمل یک زندگی بی کیفیت و جهنمی. هیچ مردی از ابتدا ماشین بی روح اعمال خشم نیست و تا انتها هم جلاد بیروح دشنه و دشنام باقی نمیماند. آتش این دود به چشم همه میرود. زنانه دیدن همهی ماجرا، تمام معضل را توضیح نمیدهد.
اگر پلیس و گشت ارشادی هست که حجاب را مایهی اعمال خشونت و محدودیت علیه زنان کرده، مردانی را هم که برای تقاضای صنفی و دغدغهی نان تجمع آرام کردهاند، با همان چوب میزند و میراند.
نابرابری و بیعدالتی سیستماتیک است و آنقدرها زنانه و مردانه نیست. فرهنگی که در بنیادهایش بی توجه به اصول انسانیت است زن و مرد نمیشناسد. مساله انسانیست.