کتاب #تراژدی_تنهایی که یکسال و اندی قبل با نام میهن پرست ایرانی منتشر شده بود، تقریباً در نوع خود جدید و تازه است. ترجمهی حاضر به چاپ دوم رسیده و خوشخوان است. توسط خبرنگاری انگلیسی نوشته شده که به واسطهی همسر و دوستان ایرانی و روزگاری که در ایران سپری کرده، اتصالات جدی با فرهنگ و زمانهی ایران دارد. نویسنده، منتقد ادبی است و سالها در ترکیه هم زندگی و کار کرده و به این اعتبار با فرهنگ و سیاست و اقتصاد این منطقه آشنایی دارد. همهی اینها سبب شده بتواند روایتی داستانگونه از زندگی دکتر #محمد_مصدق به دست دهد.
در ترجمهی فارسی اول کتاب همانطور که ذکرش رفت نام کتاب میهن پرست ایرانی بود. اما در این ترجمه توسط بهرنگ رجبی نام کتاب هوشمندانه تغییر کرده. تنهایی تراژیک مصدق را که دستمایهی نام جدید کتاب قرار گرفته، میشود در فصل سیزده کتاب به خوبی لمس کرد. در ادامه بیشتر به فصل مهم سیزدهم خواهم پرداخت.
تاریخ سدههای میانه و معاصر ایران سرشار است از کارگزاران رادمرد و خوش نیت اما گرفتار در دام تناقض و آرمان خواهی. مورخان و فیلسوفان زیادی از ابوالفضل بیهقی و زرین کوب تا جواد طباطبایی و همایون کاتوزیان به شرح زندگی و زمانهی نخبگان ناتمام ایرانی پرداخته اند. طباطبایی با ذکر مورد #خواجه_نظام الملک و سیر صعود و نزولش به درستی در مورد غرقاب تناقضات ایرانی خواجه توضیح میدهد و در پایان از نگونبختی وجدان ایرانی حرف میزند. کاتوزیان نیز در کتاب اقتصاد سیاسی ایران، در اشارهی کوتاهی به مورد #امیر_کبیر هیپوتز مهمی را مطرح میکند. اگر دولت مستعجل امیر مانده بود، او تبدیل به رضاخانی دیگر میشد! #مصدق نیز کوتاه مدت بود و اگر به قول نویسندهی کتاب حاضر، از آتشی به آتش دیگر و از طوفانی به طوفان دیگر نمی رفت و سقوط نمیکرد، با شیوهی سیاستورزیاش معلوم نبود الان چه جایگاهی داشت.
نویسندهی کتاب در حاشیهی نشستی که در مجله ی بخارا به شکرانهی ترجمهی اول برگزار شده بود نکتهی مهمی را به طنز میگفت. صحبت از فرم کتاب شد و نویسندهی ادبیاتخوان کتاب در لفافه و محترمانه گفت: انتظارتان چیست؟ دو سال و نیمی که برخی از روزهایش از صبح تا شب محل نخست وزیر چند بار عوض میشد و شاه مملکت و رهبران مخالفان و موافقان همه با هفت تیری زیر بالشت میخوابیدند را چگونه میشود روایت کرد؟! با خواندن کتاب تراژدی تنهایی که روایت فشرده و ریتم تندی دارد، خواننده به درستی متوجه طوفانی بودن عصر کوتاه سیاست ورزی مصدق میشود. دورانی که تظاهرات هم در دو یا سه شیفت از صبح تا شب برگزار میشد!!
مصدق هوشمندانه پروژهاش را پیش میبرد. نقطهی عطف محبوبیتاش به قول نویسندهی کتاب بداحه گری (شما بخوانید تهور و خیره سری و بی ملاحظگی) بود. رو در روی شاه و انگلیس ایستاده بود و به هیچ وجهی کوتاه نمیآمد. از چشم انگلیسیها و شاه، گویا کودکی بود که در چشم ولی نعمت خود خیره مینگرد و سرکشی میکند. در تمام بهار و تابستان منتهی به کودتا شاه ملتمسانه منتظر التفات مصدق بود. مصدق با رندی شاه را به حضور نمیپذیرفت!چیزی که نویسندهی انگلیسی کتاب آن را یک افتضاح سیاسی میداند. مصدق اما میدانست چه میکند. او میخواست قهرمان شود و شلوغ کند و بعد در عاشورای ۲۸ مرداد در تنهایی و انزوا تمام شود. در سالهای اخیر وقتی سالگرد بیست و هشت مرداد میشود، عکسهای در سوخته و دیوار ویران شدهی خانهی مصدق بین طرفدارانش دست به دست میشود، سمبلهای آشنایی که حکایت از برگزاری مراسم عزاداری در سبک و سیاق ایرانیش دارد(عنوان فصل نه کتاب: یا پیروزی یا مرگ). در مقدمه ی کتاب نویسنده هوشمندانه به سبقهی اسلامی و مکتبی مشی و مرام مصدق اشاره کرده اما نتوانسته آنطور که شایسته است منشا فرهنگی و تاریخی مصدقیسم را روایت کند. ایرانیان به صورت تاریخی از سرکشی استقبال میکنند و به هزینه های آن بیتوجهند. در طول تاریخ ایران نمونههای بسیاری از ماجراجوییهای قهرمانانه و عیارانه در لفافههای ملی گرایی و شوونیستی و مذهبی دیده میشود که هنوز هم در گلوی فرهنگ و حافظه و وجدان تاریخی ایرانیان گیر کرده و هضم نمیشود.(حمله ی مغول هم با زمینه سازی های متهورانه و بی توجیه و خطرناک خوارزمشاهیان رخ داد). از این گذشته اصولا ایرانی جماعت از طغیان خوشش میآید! و در غوغای این زنده باد و مرده باد خیلی از منافع و مضار ملی و قومی البته گم میشود. #رزم_آرا وقتی ترور شد در حال حل و فصل قضیهی نفت بود به شکلی احتمالا کمهزینه تر.
شاه در سال ۵۱ با غولهای نفتی معاملهی جدیدی کرد و به قول دوبلگ آنها را در حد پیمانکاران خرده پا تنزل داد و ملی شدن دوبارهای برای نفت رقم زد، اینها و خیلی از تلاشهای منطقی دیگر، همه زیر سایهی نوستالژیک و تراژیک نهضت مصدق گم شدهاند.
در همان سالهایی که مصدق و یارانش تب ملیگرایی داشتند، سودای ایستادگی در برابر هژمونی غرب جهان گیر بود. نویسندهی کتاب از تمثیل مصدق پیژامهپوش و گاندیلنگ پوش استفاده میکند. میدانیم که در آفریقا و آسیا در آن زمانها یک دوجین قهرمان تندرو و بیملاحظه پرچمهای ملیگرایی را بالا برده بودند. آیا این شوالیههای وطنپرست از زمانهی خود پیش بودند؟پاسخ متاسفانه منفی است. کافیست فقط به یک نمونه مراجعه شود. مکالمات و جر و بحثهای مسوول کمپانی هند شرقی را با وزیر امور خارجهی وقت انگلیس در آستانهی انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ میشود ملاحظه کرد. به صراحت مخالف است و علت آن را بدبینی شدید ایرانیان به نیت و قصد انگلیسی ها میداند. نمایندهی زیرک کمپانی به درستی دریافته بود که دوره ی قراردادهای اینچنینی گذشته است.
افکار عمومی ایرانیان چه زمان مصدق و چه حتی الان، انگلیس را دشمن میدانند. مصدق هم بنا را بر دشمنی و لجاجت گذاشته بود مخصوصا در قضیه ی نفت. به گواه اکثر مورخین ایرانی عمدهی توجه مصدق روی ملی کردن نفت بود. (از دید طرف سرمایهگذار و صاحب تکنولوژی و کاشف انگلیسی، ملی کردن مساوی با تاراج بود) تلقی مصدق و یارانش از ملی کردن همانا، انداختن جل و پلاس طرف انگلیسی در دریای جنوب. مذاکراتی هم که داشت غیر موثر و اسیر بن بست بودند. فرهنگ تبدار ایرانی با سازش و گفتگو غریبه است و ذاتا با سرشاخ شدن بیشتر راضی میشود تا توافق. نتیجه هم در آخر به فرجام نامیمون کودتا رسید. نه مصدق و نه قاطبهی ایرانیان هرگز نخواستند خود را جای انگلستان بگذارند. اگر این اتفاق میافتاد شاید خیلی از تندرویها رخ نمیداد و تنش بالا نمیرفت و کار به فاجعهی کودتا نمیکشید. هیچ کس از رهبران نهضت جملهی معروف مارکس را نشنیده بودند: هر آنچه سخت است و استوار است، دود میشود و به هوا میرود. درک دشمن میتواند مهمترین مسئله در فرایند تبدیل دشمنی به دوستی باشد. (درک با وادادگی متفاوت است). روشنفکران ژاپنی بعد جنگ دوم جهانی، مقالات زیادی نوشتند پیرامون آسیب شناسی رفتار حکومت وقت ژاپن که مستمسک آمریکا برای بمباران اتمی ژاپن شد. (غلامحسین میرزا صالح در مقالهای همهی این تلاشهای هوشمندانهی ژاپنی را جمع آوری کرده) در ایران اما اگر کسی صحبت از این مقولات کند احتمالا به وطنفروشی متهم میشود. این است تفاوت دو فرهنگ به قول محمد قاید.
نویسنده روزی از روزهای مصدق را در میدان بهارستان تصویر میکند. از مجلس ناراضی بیرون آمده. این همان مجلسی است که با تبلیغات فراوان توسط ملیون پر شده. چهار پایهای میگذارد و وسط بهارستان جلوی مجلس معرکه میگیرد. گریه میکند و مرثیه میخواند و مردم هم زار زار. در آخر مصدق رو به جمعیت که قانوگذار شمایید! از این دست رفتار ها از دکتر مصدق بسیار است. طرفدارانش اینروزها از محاق رفتن پروژهی دموکراتیزاسیون در اثر کودتا سخت ناراحتاند اما به این فکر نمیکنند که مسوولیت خود مصدق السلطنه در رسیدن اوضاع به پرتگاه کودتا چه بود؟او با رفتارهایی از جنس آنچه که در بالا ذکرش رفت بزرگترین ضربه را به پروژهی آزادیخواهی در ایران زد. تفسیری که مصدق از مردم و نقش آنها در مملکتداری ارایه میدهد، بعدها سبب شد که رییس جمهور مملکت از هر سفرش با کیسهی نامهها برگردد و با چک پول پاسخ دهد. اما اینروزها دیگر کسی آدرس پوپولیسم را گم نمیکند. در این مرده ریگ نگرش کاریزماتیک (از نوع وبری آن) ریشههای ستبری دارد. مصدق کاریزما بود و هست نه اصلاح طلب. او بین آرمانهای خودش و منافع ملی هیچ تناسبی بر قرار نکرد.
یک جور جنونی در شهر بود. مجلسی در کار نبود. شاه رفته بود. نخست وزیر در پناهگاهش جلسه پشت جلسه برگزار میکرد. سیاست فقط یک راه داشت: خیابان