مرد ایرانی و دوگانه ی مادر-دلبر
یک مورد بالینی
مرد جوان خوشپوش وارد میشود. حالش خوب است فقط برای مشاوره آمده. کاسب است و اوضاع مالی خوبی دارد. سربازی نرفته و قصد رفتن هم ندارد. سوالش این است که با این همه زن که دور و برم هستند چهکنم؟!
اعتماد به نفس جوان بالاست و گاهی فخری هم میفروشد که کابینش پر رفت و آمد است. میپرسم مشکلش با این نوع زندگی چیست؟ پوزخندی میزند و میگوید: وقتم کم است!
چندی بعد با نگرانی و جدیت آمد. دیگر خبری از آن شوخ طبعی سابق نبود، انگار برای پرسیدن سوال اصلی آمده باشد: دکتر! در زندگی خیلی زن دیدهام اما نمیتونم یکیشون رو برای ازدواج انتخاب کنم، از طرفی وقت ازدواجم رسیده و از گذران موقتی با زنها هم خستهام. مشکلم اینه که وقتی زنی رو دوست دارم، احساسی بهش ندارم!
مرد جوان با تمام وجودش مشکل را میدید و مستاصل بود…
سنگ در مرداب مردانگی
انسان از آن چیزی که بسیار دوست میدارد خود را جدا میسازد.
در اوج خواستن نمیخواهد…در اوج تمنا نمیخواهد.
دوست میدارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.
امیدوار است اما امیدواراست امیدوار نباشد.
همواره بیاد میآورد اما می خواهد که فراموش کند.
بخشی از واگویههای #حمید_هامون در فیلم هامون
زن و زنانگی در دیدگاه مرد ایرانی چگونه است؟ آیا پردازش وجود زنانه در ذهن مرد ایرانی بیمشکل و بیمانع است؟ آیا مرد ایرانی با الزامات و مقدمات زنانگی راحت است؟ پرسشهای اساسی و نقاط بحرانی هویت زنانه در ذهنیت مردانگی ما چیست؟
ذهنیت مرد ایرانی در ایستگاه زنانگی، هماره دچار و گرفتار بوده است. از ازل این تاریخ و فرهنگ کاسهی چکنم در دامان مردانگی افتاده بوده و با شرایط فعلی و امکانات حاضر ذهن و عمل مردانه دورنمای گریز از تناقض و گرفتاری به چشم نمیآید. نشانههای بحران هم در روزمرگی و هم در ادبیات و هنر ما عیان است. در کار بالینی مردان زیادی را ملاقات میکنم که تکلیف روشنی با عشق و احساس و غریزه ندارند و در چنبرهی فانتزی و نوستالژیهای دور و نایاب “زن”زندگی از یک طرف و جذبه و وسوسه ی گناه آلود و داغ “معشوقه”ی دلربا از سوی دیگر در خلجان و غلیان و نوسانند. با دید روانکاوی مرد داستان ما بین الگوی پاک و سترون “مادری “و قالب شهوانی “دلبر” گیر کرده است. یکی بر تارک آسمان و دیگری در حضیض زمین. یکی بر سریر قدس و دیگری بر بستر داغ گناه. در این فاصلهی زجر آور هیچ پیوند دهندهای نیست. مرد ایرانی از طرفی عاشق و واله فرشتهی عصمت زدهایست که مادر بچههایش باشد و از سویی در تمنای لعبتکی که شریک خواهشهای عصیان زدهی تنش. مرد ایرانی گیر کرده و تب آلود و گیج است. در فیلم “هامون”، حمید از شدت گیجی در آزمون فهم زنش تا مرز سایکوز میرود. #مهرجویی در این فیلم به خوبی غرق شدن مرد را دریای عمیق زنانگی نشان میدهد. مرد بیمار میشود، علیل و ناتوان میشود از حل معمای زنانگی…
ذهن (شما بخوانید ناخودآگاه) این مرد نمی تواند دوکار را همزمان انجام دهد؛ زنی را دوست داشته باشد که جمع موفقیت،، جذبهی جنسی و پاکی و معصومیت باشد. گویا ناخودآگاه جمعی مردانهی ما زنانگی را یا در اوج آسمان و بر نخیل میبیند (مادر) یا بی مقدار و ناچیز و آلوده (دلبر). مادری برای پرستش و دلبری برای لذت و همخوابگی.
#صادق_هدایت نیز در “بوف کور” این دوگانهی پر حرف و حدیث را به خوبی توصیف کرده؛ زن لکاته و زن اثیری…
سراسر میراث ادبی و تاریخی و زبانی ما مملو و متاثر از چنین دوآلیتی شوم است و به مردابی میماند که بالاخره با سنگگ زنی مشوش و متلاطم میشود.
به خدا من فاحشه نیستم
داستان بودن مرد ایرانی با زنان از مدتها قبل پروبلماتیک بوده است. این گرفتاریها در افسانهها و اسطورهها و رمان ایرانی (همانطور که در بالا هم ذکر شد) هم به خوبی نمود داشته است.
#هوشنگ_گلشیری عمرش و تقریبا تمام نوشتههایش را در توجه هنری به این مساله سپری کرد. در اکثر قریب به اتفاق آثارر گلشیری ردپای اندیشگی پ اش به روابط انسانی این فرهنگ دیده میشود، از جدال آقای راعی با خودش و وجدانش حین همخوابگی با کلفت تنگدست در داستان “برهی گمشدهی راعی” بگیرید تا جریان عشق در راه ماندهی “کریستین و کید” و اوج نمایش ذهن برزخی مرد ایرانی در “شازده احتجاب”. شازدهای که تابلوی فرزانگی را قاب کرده به دیوار فاصلهها میپرستد و با ندیمهی بیمقدار میخوابد. در این نوشته اما قصدم پرداختن به داستان کوتاهی است که آتش میزند به خرمن ذهنیت و باور مرد ایرانی به زنش.”بخدا من فاحشه نیستم” در سالهای پر التهابی نوشته شد که افکار عمومی این مملکت سودایی انقلاب بود و گرنه چنین مغفول نمیماند. تعدادی مرد روشنفکر از مشاغل رسمی مختلف در خانهی مجردی و الواطی جمع شدهاند. هم بحث روشنفکری میکنند و هم با زنی اختر نام نرد گناه و عصیان میبازند. در این میان مردها به سلاخی همهی نداشتههایشان مشغولند از شکستها و آرزوها و رویاها و زن که در منجلاب شهوت مردان گیر کرده، زخمه به تار و پود خواب تناقض آلود نرینههای جمع میزند.
داستان به خوبی از عهدهی ساخت و نمایش زیست دو پاره و دوگانهی مردان قشر متوسط خرده بورژوای ایرانی بر میآیدد آنجا که هیچ پیوستاری بین عشق و شهوت و ذهن و غریزه ندارند و در گسست کامل مجبورند به تمنای گناه به خانهی مجردی بیایند اما باز هم اسیر و پادرگل پارادوکسهای خود باشند و زبونانه با کسی که بدکاره میپندارندش بحث انتلکتویل کنند!!!
در خورجین فرهنگهای دیگر اما وضع چنین نیست. اسطورهی #مریم_مجدلیه را بنگرید. زنی که شهرت خوبی ندارد و افتان و خیزان به پای #مسیح میافتد و پروندهی قحبگیاش بسته میشود. این یک سمبل است و جزییات ندارد آنها هم که جزییات سینمایی به آن افزودند (در فیلم معروف “کد داوینچی”)به صرافت تجارت چنین کردند. مریم به راحتی و سهولت از گناه باستانی شسته و پاک میشود و با زنانگیاش آشتی داده میشود. این نقطهی عطف روانکاوانهایست که در غرب رخ داده. لحظهی بزرگ پیوند سکسوالیته و سنسوالیته. نقطهیجمع بین عشق و گناه و ساحل آرامش و رضایت مردانگی به زنانگی. در روزگار معاصر هم چنین است. مرد فرنگی با زنی که معشوقه اش بوده می تواند یک عمر بماند و خوب باشد و تهمت و بهتان نزند و مهمل نبافد و دور شو کور شو نگوید.. رمان “جود گمنام” در میانههای جنگ و دود و آتش جنگهای جهانی در انگلیس نوشته و منتشر شد. داستان پر فراز و نشیب بودن و ماندن و مردن پسر و دختری که هر دو متاهل میشوند اما اهلی یکدیگر باقی میمانند تا آخر عمر. ظاهر داستان مغشوش کنندهی بنیان خانواده به نظر میرسد و در غرب آن روز هم جنجال به پا کرد و سانسور شد اما در پس پشت ظاهر بیاصول داستان، از واقعیت سترگی میشود نشان گرفت. تکلیف مرد انگلیسی با عشق و وسوسه و تناسل و وجدانش روشن است.
دغدغه ی این نوشته فرهنگیست. به عنوان روانپزشک قصد توصیف یک بیماری را ندارم (چرا که در کتابهای رفرنس آمده) نگرانی اما فرهنگی است. چرا مرد ایرانی نمیتواند با معشوقهاش ازدواج کند؟ اگر هم در محذور بیفتد و اینکار را بکند، داغ ننگ بر پیشانیاش میخورد تا ابد و زیر بار گناه و شرمساری میرود. چرا #حمید_هامون فرزانگی زنش را بر نمیتابد؟ چرا اختر و حلیمه بر حجلهی بخت فخر النسا چشم دوختهاند؟ چرا گناه نخستین زن در این فرهنگ بخشوده نمیشود؟ مرد ایرانی از زنش چه میخواهد؟
مرد ایرانی گیج است از سیلی زنانگی…
پایان