(در نقد حواشی انتشار نامههای فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان)
بسیار رخ داده که ادیب یا فیلسوف یا هنرمندی در حاشیههای زندگی شخصی و خصوصیاش گرفتار شود. نمونههای معروفش را پیگیری کنندگان ادبیات و فلسفه و هنر میدانند.
هایدگر نرد عشق با شاگردش آرنت میباخت. اگرچه هانا آرنت بعدها خودش فیلسوف قابلی شد اما همیشه در سایههای آن رابطه رفت و آمد داشت.
ولتر فیلسوف مطرح عصر روشنگری کابین شلوغی داشت. با زنان اشراف طرح دوستی میریخت و با پول آنها مجالس بزرگ مناظره و شبنشینیهای فکری برقرار و خطابه ایراد میکرد و صد البته دستی هم بر آتش عشق داشت.
ژان ژاک روسو که عیاش قابلی بود،از شرح وقت گذرانیهایش در عشرت کدههای اروپا میشود حتی به بیماریهای ارولوژیکش هم پی برد!!
داستایوفسکی، هیچکاک، نیچه، برتراند راسل، خلیل جبران، شاملو، کیمیایی و یک دو جین دیگر از بزرگان فکر و هنر و سیاست جهان و ایران در زیست شخصی مشان مثل هر انسان دیگری فراز و نشیبهایی دردسر ساز داشتهاند.
اگر ویرجینیا وولف در جایی اعتراف میکند که در کودکی مورد سوء استفاده جنسی توسط برادر بزرگش بوده یا به نحوی پرده از راز عشق ممنوع فیلسوف فرانسوی، فوکو به همجنسانش میافتد و مورخی، محققی یا نویسندهای هم گوشه و کنار عالم در مورد آن مینویسد و تحلیل میکند و تحقیق میکند و چاپ میکند آیا کاری غیر علمی و غیر اخلاقی کرده؟
اگر شاملوی شاعر در میانسالی در آستان پنجرهی آیدا شماره تلفناش را روی کاغذ مینویسد و بلند میکند و دوستی، آشنایی هم نقلی از این رندیهای پیرانه سر میکند آیا دارد حکم به بیاصولی شاعر میدهد؟
به نظر میرسد اگر کسی قرار باشد وولف بخواند، باید بداند که در میان چند برادر زبان نفهم چه به سر دخترک حساس انگلیسی میآمده است و این فاجعهی روانی چه سهمی در آفرینش و نگرش ادبی نویسنده ایفا کرده.
از سویی دیگر نمیشود کسی نظریات بدیع فوکو را بخواند و در غفلت به نوع زیست و مرگ این آدم به سر ببرد.
و ایضا نمی توان شعر شاملو را فهمید اگر نقش آیدا را آنطور که باید برجسته و آفریننده نبینیم.
در واقع می.شود گفت داستانهای زندگی شخصی ویرجینیا وولف بخشی از تاریخ ادبیات انگلیس است و از آن طرف تمایلات جنجالی و شیطنتهای آمریکایی و ماریجوانایی فوکو هم بخشی از تاریخ فلسفه است و ظهور و طلوع خورشید عشق دخترک ارمنی گرما بخش جان شاعری میانسال و بخشی از تاریخ ادبی شعر معاصرفارسی بوده.
نمیشود تاریخ یک علم یا هنر را از خودش جدا کرد.
اگر به ماجرای کودکی وولف نگاه جرم شناختی بکنیم یا در مورد شیوه ی زیست جنسی فوکو قضاوت اخلاقی صرف روا داریم یا به ماجرای آیدا و شاملو به شیوهی خاله زنکی بپردازیم در واقع هنر و علم و فلسفه را نفهمیدهایم.
چندیست به بهانهی انتشار نامههایی تازهیاب از قصهی دلدادگی یک شاعرهی فقید با نویسنده و کارگردانی تقریباً معروف، بلوایی در فضای وب و رسانههای اجتماعی به راه افتاده. مثل موارد مشابه ملات کار اغلب غیرت، تعصب و ناموس پرستی و نگاه جنسیتی و اخلاق محوری مبتذل است.
تا جایی که میدانم قبل از این روزگاران بیاعتبار مجازی و اینترنتی، اهالی فلسفه و ادبیات و هنر با الگوی زیست شخصی بزرگانشان خیلی مشکل نداشتند. اگرچه مثلا در مورد همین عشق آتشین فروغ و گلستان به لطف شخصیت جنجالی خود گلستان در دهههای قبل هم درگیری و لفاظیهایی رخ داده که گاهی یکسر قضیه فرنگی هم بوده!!
اما الان چه اتفاقی افتاده که چنین تنور اظهار نظر داغ شده؟ اصلا الان چه اتفاقی در حال افتادن است؟
آنچه ما شاهد رخ دادنش هستیم “اوباشگری مدرن” شاید هم پست مدرن باشد. وسیلهای به نام اینترنت امکان داده که هر فردی با هر دیدگاه و جایگاه و خط و ربطی از وقایع مطلع شود و متاسفانه بتواند تتبعات ذهن زمینگیر خودش را منتشر و تکثیر کند، یعنی همان اتفاقی که در شبکههای مجازی دارد میافتد.
کسی که یک خط ادبیات نخوانده، از هنر چیزی ندیده و نیاموخته و هیچ ارتباط غیر تصادفی با فلسفه ندارد، به اظهار فضل مشغول است و درفشانی میکند.
نتیجهاش معلوم است. اوباش اینترتنی این روزها در همه جای این فرهنگ و اجتماع حاضرند و صدایشان به لحاظ فرهنگی که ندارند و شرمی که نمیکنند، از همه بلندتر شده.
از مرگ پزشکی در تبریز با غذای نذری تا فوت کارگردانی معروف و نامهی شاعری به کارگردانی…
لمپنیسم و اوباشگری در خلا درست نمیشود اگرچه ابزار حدوثش در دسترس باشد. این فرهنگ از روزهای دور و دراز نه چندان مشعشعاش با استیگماهای خاصی درگیری داشته.
ناموس و مسالهی ناموسی (شما بخوانید جنسیتی کردن هر چیزی) در تمام صبح تا شب ما وجود دارد. از تاریخ جنگها وو تاریخ ادبیات و هنر و نظر بگیرید تا توجیه سیاست داخلی و خارجی ما ذیل احساسات جنسیتی تعریف میشود.
در اطراف ما هم وضع مشابه است تا آنجا که در ترکیهی همسایه، هنوز رهبر کشور هرجا برای بسیج مردم کم میآوردد حرفهای ناموسی میزند تا عوام الناس غیور به خیابان بریزند.
در مورد فروغ نیز قضیه همین است. چندین استیگمای بزرگ پیرامونش هست که نمیگذارد چوب و چماغ فرومایگی ما برر سرش بلند نباشد.
در این چند روزی که از انتشار نامهها میگذرد در کنار لمپنیسم غیرتمند اینترنتی، سیل مذمت و نفرین روشنفکرانه به سوی مورخ و نویسندهی دانشگاه دیدهی کتاب #نامهها سرازیر شده. در جایی دلسوزی از قول فرزندان گلستان گفته بود چرا به دل مادر ما رحم نکردی!!!
این است رویکرد ناموسی و جنسیتی ما به تاریخ نگاری یک مورخ که دارد بخش مهمی از سرگذشت ادبیات ما را مینویسد.. هیچ کس نمیگوید این داستان یک عشق یا خیانت نیست بلکه قسمت مهمی از ادبیات این مملکت است که دیگر تکرار نخواهد شد.
دنبال لحاف ملا نباید گشت. دعوای ما بر سر بیفرهنگی ماست.
احمد پورنجاتی سالها قبل به بهانهی غوغا بر سر تکثیر یا تحدید جمعیت از اصطلاحی برای توصیف گرفتاریهای این فرهنگگ استفاده کرد. او به تعریف “زیست گلخانهای”دست زد. زیستنی که بر اساس بدویترین اصول حیات شبیه به زندگی در یک گلخانه که سقف و کف آن تبادلات سادهی ماده و انرژی با جهان است. مثل یک گل یا خزه یا جلبک. پورنجاتی حرف بسیار مهمی زد اگرچه زیاد جدی گرفته نشد.
بودن ما به شدیدترین وجهی بدوی و ابتدایی شده است…