چندی قبل وزیر بهداشت و درمان در کنگرهی سالانهی روانپزشکان سخنرانی کرد و حرفهای سترگی زد. یک قسمت از گفتههای ایشان اشارتی بود به وضعیت ناهنجار “خودشیفتگی” در ایران. خودشیفتگی خاصیت ذاتی شخصیت انسان میتواند باشد. این نوشتار سعی دارد به تظاهرات جمعی مشکلساز پدیدار خودشیفتگی و تبعات آن در کیفیت زیست ما بپردازد و توضیح دهد چرا ما تا این حد حساس و زودرنج و بی تاب و تحمل شدهایم.
تاکنون مطالب زیادی در مورد دلالتهای ادبی و تاریخی بر مسالهی خودشیفتگی در ایران بیان و منتشر شده. از جمالزاده که اولین تتبعات امروزین را در خلقیات ایرانی شروع کرد تا آخرین نوشته ها و تولیدات هنری و فکری که “توجه معطوف به خود ” را در تبادلات انسان ایرانی تحلیل کردهاند، همگی ملتفت وجهی بیمارگون در اطوار و گفتار و کردار ما شده بودند که اسباب گرفتاریهای بسیار شده است.
نارسیسیزم یا خودشیفتگی اگر قرار باشد از دریچهی علم روانکاوی نگریسته شود بسیار پیچیده مینماید اما میشود با تسامح تعریفی از آن به دست داد؛ تیمار و توجه به خود در مقابل دیگری. نارسیسیزم تا آنجا نرمال است که مایهی جاه طلبی و موتور محرکهی پیشرفت شخصی و جمعی باشد و بتواند حدود و ثغور حریم شخصی و کیان اجتماعی و ملی را حفاظت کند.
در این تعریف خود در برابر دیگری برجسته میشود. اگر این روند منجر به حذف و نادیده شدن” دیگری”شود، خودشیفتگی به سمت بیمارگونه شدن پیش میرود، چیزی که میشود با عنوان خودشیفتگی بدخیم یا Malignant narcissism از آن نام برد. نارسیسیزم ناسالم باعث میشود که فرد تمام حق را به جانب خودش بداند و هیچ تحملی برای ناکامی نداشته باشد، نتواند “نه” بشنود، دایم تمنا و انتظار تایید و تحسین داشته باشد و اگر دیگری انتقاد یا مخالفتی کرد، پیکر تنومند و حساس خودشیفتگی زخم بر میدارد. زخمی که تبعاتی چون خشم شدید، حقد و کینهی مزمن و کهنه و در نهایت خشونت کلامی و فیزیکی به دنبال دارد.
این نوشتار قصد ندارد “خودشیفتگی” را به مثابه اختلالات روانی توضیح دهد بلکه تلاش میکند وجههی اجتماعی و عمومی وخامت حال خودشیفتگی ما را واکاوی نماید چرا که پرداخت صرفاً فرهنگی با که با متدهایی مثل تلمیح به عباراتی چون “هنر نزد ایرانیان است و بس” صورت میگیرد علیرغم سابقه داشتنش در تتبعات پیرامون خودشیفتگی در ایران، لزوماً نمیتواند راهگشای آسیب شناسی اخلاق عمومی ما باشد و تنها میتواند به ریشهها و بنیادهای مساله راه پیدا کند.
ما بدحالیم و این حال بد اکنون به فضای عمومی و عرصهی جمعی زیست ما رسیده.
دیرزمانیست که متخصصین رشتههای مختلف اعم از جامعه شناسان و فرهنگ شناسان و اصحاب رسانه از انحطاط فضای عمومی جامعه ما خبر میدهند.
یورگن هابرماس اولین نظریه پردازی بود که از “فضای عمومی” یا گسترهی همگانی حرف زد. به گمان او در این فضا تک تک آحاد جامعه به تبادل آرا و رابطه و افکار و نیروی فردی و جمعی میپردازند. این فضا لاجرم حاصل ارتباطات انسانی پیچیده است و زبان و ادبیات و دستور کار دارد. اخلاق عمومی هم ناموس و قاموس این حوزه است که باید و نبایدها را روشن میکند.
با بروز بیماریهایی که ریشه در صدر تاریخ ما دارند به نظر میرسد فضای عمومی جامعهی ما به معنایی که هابرماس منظور داشت از میان ما رخت بربسته و جایش را به نوعی انسداد و بن بست داده است. در این شرایط، “دیالوگ و رابطه” غایب است و جایشان را خشونت، دشنام و تهمت و قضاوتهای بیپرده و صریح گرفته است.
هابرماس حیات عرصهی عمومی را منتج از تبادل سالم و داد و ستد کم هزینهی عناصر و سرمایههای انسانی میداند و احتضار آن را حاصل انسداد نیروها و تعطیلی گردش ارزشهای بهنجار جامعه میپندارد. به عبارت دیگر جامعهی نرماتیو دارای فضای گسترهی عمومی دینامیک و پویاست.
عامل مهمی که مایهی انسداد و انحطاط فضای عمومی ما شده کوری و نابینایی بر حضور “دیگری”است. این ندیدن کسی که روبرو یا کنار خود ماست، سبب شده تا ما مردمان نیازی به اقناع و دیالوگ نبینیم. فقط خود را بنگریم و پیش برویم حتی اگر از روی بقایای “دیگری”رد شویم. چیرگی و حذف و کم کردن روی رقیب جای تلاش برای مکالمه و مفاهمه را گرفته است و سازش مساوی با تسلیم و زبونی شده و درک دیگری و درد و درمان و خوشی و ناخوشیاش تقریباً مهجور و غریب افتاده.
همهی انتفاع و داشتههای عالم را برای خود و خودمان میخواهیم و دیگری و دیگران نابود و ساکت و محذوف و معدوم باید گردند.
هر انتقادی که متوجه خودمان می شود مساوی و معادل دشمنی و غرض ورزی میدانیم و صد البته که باید در نطفه خفه شود و منتقد از رو برود و خاموش گردد.
این فربهی و تورم “خود” و هر آنچه به خودمان مربوط است در برابر لاغر کردن و زدودن و غیظ دائمی به “دیگری” همان چیزیست که خود شیفتگی بدخیم توصیفش کردهاند.
حاصل این وضعیت تولید مناسبات شومیست که ما تمام و کمال لذایذ عالم و آدم را فقط برای خودمان و طایفه و قبیله و شهرمان میخواهیم و اگر نشود یا ندهند باید جیغ زد و فریاد کشید و تظاهرات کرد و کمپین راه انداخت و فحش و دشنام داد.
همه باید مثل ما فکر و رفتار کنند و اگر غیر این باشد لزوماً نشاید که باشند.
خودشیفتگی بیمارگون ما را خشن و بیمنطق کرده است. نمیگذارد رنج دیگران را درک کنیم و همدلی و همراهی و رواداری داشته باشیم. مانع میشود با دیگری دیالوگ کنیم و پیش برویم.
جهان خودشیفتگی ما پر از تنهایی است و فقط شامل “خودمان “است چون “دیگری “را کشتهایم.
چندی قبل با همکاری که ایرانی نبود، گشتی در ایران میزدم. در میانههای سفر متوجه حیرت او شدم. علتش را روانکاوانه توضیح داد. سوالی در ذهنش بود که چرا شما ایرانیان اینقدر بیمحابا مصرف میکنید؟ از انرژی و فضا و زمان و مکان بگیر تا غذا و میوه و تنقلات و دارو زمین و آب و رودخانه و دریا و صحرا و محیط زیست.
روانپزشک فرنگی از مشاهدهی تلنباری میوه و دارو در فروشگاههای این مملکت به صورت ویژهای حیران و شگفت زده بود. با حس روانکاوانهای که داشت تفسیر این پدیده را حوالت داد به عشق بیمارگونهی ما به خودمان که به صورت مصرف و مصرف و مصرف عنان گسیخته به نمایش در میآید. بندهی خدا خبر نداشت از سایر مظاهر خودپسندی ما. اینکه در مملکت هشتاد میلیونی به اندازهی یک قاره عمل جراحی زیبایی انجام میشود تا زیباتر! شویم یا نرفتن این مردم و فرهنگ زیر بار پیری و زوال و بیماری که سبب میشود نه هوای سلامت خود را داشته باشند نه مرگ را بپذیرند. نتیجهاش هم اینروزها این شده که هر شهروندی به دیار باقی میرود بازماندگان کمپین “پزشک قاتل است” راه میاندازند و بر سر در بیمارستان تابلوی قصابی بالا میبرند!
مشکلات هموطنان با قانون را هم میشود با این گرفتاری توضیح داد چرا که قانون خودخواهی آدمها را محدود میکند تا جای تنفس و تحرک برای دیگران هم مهیا شود.
ذهنیت ما اگر اینچنین با توطئه و توهم توطئه عجین شده و اگر همه را دشمن میپنداریم حتی اگر خلافش هم ثابت شود، اینکه ما بیگانهستیزیم و با بیهنریمان تنها ماندهایم و همهی عالم و مافیها را استعمارگر و استثمار پیشه میدانیم و استقلال را به معنای بریدن از جهان تفسیر میکنیم، در واقع چوب خودشیفتگیمان را میخوریم.
اگر ما در قرن بیست و یکم تازه معجزهی هزاره ی سوم تولید میکنیم و پرچم مدیریت جهان را بالا میبریم و ادعای سروری و مالکیت جهانی داریم یا اگر هنوز با وقوع یک شکست ورزشی طبیعی بر میآشوبیم و خاک فدراسیون جهانی را به لطف اوباشگری اینترنتی توبره میکنیم باز هم سر سفرهی خودخواهی و خود شیفتگی تاریخیمان نشستهایم.
چند سال قبل یک روانکاو _روشنفکر ایرانی گفته بود نارسیسیزم از جنون بدتر است.
در این سالها وجدانهای بسیاری پیگیر و پرسش کننده از علت افزایش خشونت و کم تحملی و کم صبری ما بودهاند. مقالهها و تحقیقات زیادی نوشته و اجرا شده و حرف زیادی گفته شده.
به نظر میرسد وقت آن رسیده که احوالی از خودشیفتگی جمعیمان بپرسیم و درمانش کنیم.
ایکاش توجهمان را از خودمان برداریم و روی خودشیفتگی مسموم و متصلبمان معطوف کنیم.
🔹صورتی کمی متفاوت از این مقاله در مجلهی هفتگی تماشاگران امروز چاپ شده.