(گفتاری در نسبت روشنفکری حوزهی عمومی و امر واقعی)
غلامحسین ساعدی یا آنطور که دوستان نزدیکش صدایش میکردند”غلام” روانپزشک و نویسنده و روشنفکر خودساختهای بود که در دورانی حساس از تاریخ و سیاست و اجتماع این کشور زندگی کرد و مرد. جوانمرگ شد و بین جوانمرگانی چون پروست و هدایت در پرلاشز دفن شد چرا که پرلاشز مدفن غمگینان لطیفالطبع و جوانمرگ است.
ساعدی پزشک بود لاجرم با درد آغاز کرد ولی فقط شفا دهنده نبود. او کاشف درد هم بود. در تاریخ معاصر کمتر کسی چون او در زمانه و روزگارش فرو رفت و با مردمانش نشست و غصهی آنها را خورد.
ساعدی مینوشت. داستان و نمایشنامه خلق میکرد و در واقع مردم و فرهنگش را مینوشت. او را با اغماض شاید اولین روانپزشک اجتماعی ایرانی میتوان دانست که در خط خط نوشتههایش دغدغههای فرهنگی و قومی و روانشناختی داشت.
ساعدی مثل انسان شناسان، دورههایی را در دل فولکلور و اقوام سپری میکرد تا متنی در مورد یک اختلال وابسته به فرهنگ بنویسد. اینروزها شاید برای روانپزشکان جوان معما حل شده باشد اما در آن روزگار این آدم خیلی پیشرو و خلاق باید بوده باشد که چنین رویکردی به انسان و روان انسان داشته.
ساعدی ادیب بود. سبکی که در نوشتن داشت و روایتی که خلق میکرد هنوز هم کشش و جذبه دارد.
اما غلامحسین ساعدی روشنفکر هم بود.
معلوم نیست اولین روشنفکر چه کسی بوده، تعریف سر راستی هم برای روشنفکری و زیست روشنفکرانه هنوز نداریم. اما به سختی شاید بشود روشنفکر را انسانی ناآرام با ذهنی مشغول به معضل دانست. نقلی از افلاطون هست که روشنفکر را “وجدان خرده گیر جوامع” دانسته است. تا همین جا مشخص است که با چه موجودی طرف هستیم. انسانی که غر میزند، ایراد میگیرد، نقد میکند و در پیشانی جامعه با ناملایمات اولین برخوردها را میکند. بنابراین حال چنین آدمی اکثر مواقع بد است چون درد دارد. نوعی مازوخیسم هست در نهاد و باطن روشنفکری که شخص انتلکتویل را رنجور میکند و گاهی ناچسب و تلخ.
در عین حال زندگی روشنفکری پر خطر است. هم به لحاظ فیزیکی و هم به لحاظ نظری. روشنفکر در مقام قضاوت است و همین پاشنهی آشیل مسولیت پذیری اوست چراکه زودتر و بیشتر از دیگران در معرض اشتباه و لغزش قرار دارد. بالتبع مورد داوری بیشتری هم خواهد بود. شیوهی روشنفکری جاذبه و دافعه و دوست دشمن درست میکند برای کاراکتر روشنفکر.
جورج اورول در سالهای جوانی و آرمانگرایی در تمام اروپا با فاشیسم میجنگید. بعد از شرکت در جنگهای داخلی اسپانیا و تجربیات گذشتهاش از خدمت در هند و برمه و با مشاهدهی جنگ دوم، تب آرمانخواهیاش فروکش کرد و در حالیکه تا دههها بعد از “قلعهی حیوانات ” روشنفکری غالب غرب با کمونیسم و شوروی دل و قلوه میدادند، از تباهی کمونیسم و جنایت استالینیسم نوشت.
اورول شانس آورد که رستگار شد چه یک دوجین روشنفکر سلیم النفس غربی تا لحظهی مرگ به بطالت کمونیسم و جنایات استالین و بلشویکها علم پیدا نکردند!!
راه دوری نرویم. میشل فوکوی نابغه که از قضا چند صباحی پزشکی هم خوانده بود، مثل اردوی پر جمعیت روشنفکران انقلابی وطنی در دام دلبری “انقلاب ایران” افتاد.
این خاصیت روشنفکری است که امکان خطایش بالاست چون به قول داریوش شایگان “در معرض” است. این حالتی است که سهل و ممتنع است یعنی از طرفی زمینه ساز بیداری است و چراغ توده میتواند باشد اما در بزنگاهی هم ممکن است بلغزد و چون در پیشانی جامعه و حرکت است اشتباهش به چشم میآید و بزرگ جلوه میکند.
ساعدی فرزند زمانهی خودش بود. مثل بسیاری از فعالان ضد سلطنت با شاه جنگید و همدوش همین مبارزین به تغییری در انقلاب امید بست ولی ناامید شد و در سمتی رفت که درست نبود.
الان که به داستان نسل روشنفکران انقلابی ایرانی مینگریم قضاوت و تحلیل آسان است چون به اندازهی کافی از متن و بطن بلوا فاصله داریم اما برای کنشگری در بحبوحهی یک تغییر و تبدل تمام عیار سیاسی اجتماعی است، در حالیکه نمایندهی وجدان و ذهن اجتماع خویش هم هست و زیر بار توقع که بگوید و نشان دهد راه از بیراه چیست، حل معما به این سادگی نیست. نمونهاش در داخل و خارج بسیار است و نشان میدهد خاصیت و ذات فعالیت روشنفکرانه با چه مخاطراتی همراه است.
اما چگونه باید جریانهای اندیشگی و نظریهپردازی را تحلیل کرد؟
پاسخ در “جامعه شناسی فکر “است که در فاصلههای چند دههای از برههی بروز فکر کاربرد دارد و “تاریخ فکر” که در بازههای چند سدهای به کار قضاوت در مورد افکار و اندیشهها میآید.
اگر قرار است داستان چرخش سیاسی غلامحسین ساعدی را بررسی کنیم نباید قضیه را شخصی کرد. او و خیلیهای دیگر در دورهای از تاریخ فکر این کشور با مدلی اندیشیدند و نتایجی گرفتند و عمل کردند. باید جریان و روند را شناخت و نقد کرد و آنگاه از افراد مصداق و کد آورد تا نظریهای برای تفکرمان زاده شود.
غیر از این باشد مابقی عقده گشایی و غرض ورزی شخصی است که فقط به کار بولتن نویسی و مجاب کردن جوخههای خاص میآید تا روشنفکری را خفه کنند یا صاحب فکری را کارد آجین نمایند.