نگاهی به #زن و #زنانگی در رمان “#برهی_گمشدهی_راعی” اثر #هوشنگ_گلشیری
گلشیری را شاید بتوان جدیترین نویسندهی ایرانی درگیر با مسائل #زنان هموطنش دانست..او در تمام عمر و به اشکال مختلف به زنانگی میاندیشید و در اکثر نوشتههایش ردپای پر رنگ زن گرفتار یا ایده آل ایرانی را میشود پیدا کرد..
برهی گمشدهی راعی قرار بوده قسمت اول یک تریلوژی باشد که نشان از طراحی یک پروژهی اساسی و سترگ دارد اما گرفتاریهای مختلف و مرگ نابهنگام نویسنده، مانع نهایی شدن کار شد..همین قسمت اول هم در بحبوحهی انقلاب ۵۷ چاپ شد و لاجرم در انقلابی گری و ایدولوژی بازیهای آن سالها مغفول و مهجور ماند..
داستان حول زندگی یکنواخت و رخوت بار معلمی مجرد و روشنفکر میگذرد که در اندر خم یک کوچهی مراحل بلوغ اریکسونیاش مانده و البته با توجیهات مصطلح روشنفکری ایرانی در پیلهی بیکسی و ایزولاسیون خودش هرروز فروتر میغلتد و اخت و انسی دارد با سیگار و عرق سگی و ملال و غر غر مازوخیستی دانایی و چیز فهمی!!کلیشهی چندش آور و قالب رایج بوگندوی مرد روشنفکر ایرانی..
خودشیفتگی چندش آور مرد در تک تک سطور کتاب موج میزند و سبب مرزکشی و دوری راعی میشود با بقیهی آدمها..
سنت روشنفکری حوزهی عمومی از بدو تشکیلش چه در اروپای اومانیستی قرون وسطی و رنسانس چه در ایران نیمه متجدد و بحران زده ی قرن بیستم در نفی و سلب و عصبیت شکل گرفت و هویت یافت..بدین معنا که روشنفکران ما بیشتر از انکه محصول تعریفی از خواستههایشان باشند، اغلب مشغول قرقره کردن نخواستن هایشان بوده اند..
ناتوانی اهل نظر در سرکردن با روتین ذیل ژستهای روشنفکرانه و تف و لعن روزمرگی، تقریباً ترجیع بند اکثر چس نالههای اهالی فکر در شرق و غرب عالم بوده است..
در این برزخ دوگانگی و بلاتکلیفی و فقر ایجاب و اثبات البته زنانگی و عشق و هوس، ماده ی دم دستی روزمرگی برای دور شو کور شو از یک طرف و التجا و دریوزگی از طرف دیگر بوده است..
گرفتاری زیست مهوع روشنفکری به همین جا ختم نمیشود..فانتزی مرد روشنفکر خودشیفته همواره این بوده که ابژهی عشق زنی باشد که حقیرش میپندارد..این مرد هیچ گاه وجودی ندارد تا سوژهی عشق باشد و با هزار تف و لعن به ظاهر انتلکتویل وفلسفی و اگزیستانسیال در صدد لاپوشانی این پارادوکس فرساینده است..بنابراین زن ایرانی موجودی میشود روزمره و کسل کننده و نماد معادلات پیش پا افتاده و بیارزش که قصد دارد مرد روشنفکر قصه را از برج عاج فرزانگیش پایین بکشد و حالش را متوسط کند!!
حال با این زن چه باید کرد که هم به سویش کشیده میشود هم نمی خواهدش؟؟
اینجا شروع و پایان ماجراست.. راعی زنی را بر میگزیند که کلفت است..حلیمه خادمهی آقای خانه است و مرد او را در پستترین موقعیت زنانگی ملاقات میکند و به آغوشش میکشد..
عنوان رمان به بهترین وجهی گویای معادلهی مرد فکل کراواتی منور الفکر و زن بیشخصیت شدهی ایرانی است..
در ادامه گلشیری به وجوه دیگری از پادرگلی و درماندگی راعی به عنوان پروتوتایپ نر وطنی هم میپردازد و اشاراتی به شیخ و ملایی دارد که ماحصل رفتار و دیدگاهش مثل راعی روشنفکر است ولی ظاهر و ادبیات و خاستگاه اجتماعی اش متفاوت است..
در پایان و درحالیکه حال راعی با حلیمه نه خوب است نه بد، ماجرای زوج نمونهای نیز مطرح میشود که اگر تنها به نام مرد(وحدت) و زن(عفت) تعمق کنیم به اندازهی کافی گویاست تا متوجه رسالت قلم نویسنده در سلاخی قالبهای نخنمای این فرهنگ در مورد زنانگی و مردانگی شویم..
تا اینجا هوشنگ گلشیری به درستی و دقت محکمهای برقرار کرده که در آن نسلی از مردان ایرانی را محاکمه و محکوم میکند..ضرباهنگ تازیانهی گلشیری هنوز در برهی گمشدهی راعی به اندازهی کافی تند نیست..آنچنان که در داستان “بخدا من فاحشه نیستم” بعدها نوشت و تکلیفش را برای همیشه با گروهی از روشنفکران متوهم و بریده از زمانه و انسانیت و اخلاق و درد روشن کرد..
لینک کانال:
https://telegram.me/Wumman