خانه ای در بیمارستان برای اسکان دادهاند که قبلاً همکار نورولوژیست در آن زندگی میکرده. مشغول پیشبرد کارهای اداری ماموریت همسر در ادارهی گاز کوهدشت هستیم و حدسم این است که بعد از عید بتواند شروع بکار کند.
عذر منشی اول مطب را که خواهرزادهی مدیر بیمارستان بود میخواهم و یک منشی جدید و مددکار مرد استخدام میکنم تا داروی ترک اعتیاد را هم به بیماران تحویل بدهد.
تعداد بیماران مطب به لطف تبلیغات میدانی و پیامکی خوب است.
همکار نورولوژیست تازه واردی هم دو کوچه بالاتر و کنار میدان اصلی شهر مطب دارد که تعداد بیمارانش کم نیستند و اولین گلکاریهایش به صورت بیماران دوقطبی سوییچ کردهی ناشی از تجویز بی رویهی داروهای سروتونینی به دستم میرسد! در عین حال مرد جوان روانپزشک نمیداند که دو سال دیگر باید چراغ بردارد و دنبال همین نورولوژیست بگردد وقتی که با نورولوژیست جانشینش روبرو میشود!
در بیمارستان چهار تخت زنان و سه تخت مردان را به من دادهاند و وضعیت بستری هم بد نیست و تقریباً اغلب وقتها تخت خالی نداریم. هرچه به شب عید میرسیم اوضاع کار و اشتغال تثبیت میشود و حالا در شهر کم کم مردم روانپزشک جوان را میشناسند.
از اینکه مجوز درمان اعتیاد گرفتهام حس خوبی دارم. پروتکل کشوری جلوی چشمانم و آموزشهای دورهی رزیدنتی در ذهنم آماده ی درمان بیماران اعتیاد در جایی هستم که هروئین مثل نقل و نبات وجود دارد و حتی تولید میشود!
بلافاصله متوجه میشوم که خیالات خوشِ من برای درمان مبتنی بر پروتکل و اندیکاسیون تقریباً محال و دور از دسترس است. کلینیکهای متعدد ترک اعتیاد در سطح شهر متادون و بوپرنورفین را به راحتی تنقلات و خروس قندی در اختیار زن و مرد و پیر و جوان میگذارند و آخر ماه عددسازی و سهمیهی داروی مجدد و این چرخه ادامه دارد. بیمارانی را ویزیت میکنم با روزی ۱۰۰ سی سی متادون که توسط فلان کلینیک تجویز شده!
یکی دو مورد تزریق متادون میبینم و از اینکه بیمار زنده است و روی پای خودش به مطب آمده سخت شگفت زده میشوم!
در ماههای بعد و خیلی زود و با عدم فروش بیقاعده و بی اصول داروی ترک بیماران کلینیک اعتیاد از تعداد ثابتی بالاتر نخواهند رفت و به جای مراجعهی ماهانه برای دارو هر چند ماه یکبار به غذا و دارو سر میزنم.
متادون در اغلب سوپرمارکتها و عطاریها و لوازم بهداشتیهای شهر فروخته میشود و خیلی مواقع عطاری یا لوازم بهداشتی فروشندهی متادون همزمان هرویین و ترامادول و تریاک و آمفتامین هم در اختیار مشتری قرار میدهد!
مرد جوان روانپزشک نمیداند که بقیهی مملکت هم عنقریب به این موج متادون بازی میپیوندند و درد و درمان قاطی میشود.
تاسف بارتر اینکه درمانهای غیردارویی و مداخلات روانشناختی برای اعتیاد آنچنان برای مراجعان عجیب میآید که گاهی به تمسخر و خنده شان میاندازد!
🔻بازهم مدیر بیمارستان
در یک شب آرام و در حالیکه مشغول ویزیت بیماران هستم مدیر بیمارستان با دو نفر از فامیلش وارد مطب میشوند. این دو فامیل هر کدام کلاه های گشادی در جریان راه اندازی مطب و تبلیغات بر سر مرد جوان روانپزشک گذاشتهاند!
مدیر امشب برای بهم ریختن مطب آمده و شروع به داد و بیداد میکند که پول بده!
با دخالت پلیس و درگیری فیزیکی مدیر و همراهانش روانهی بازداشتگاه میشوند!
در شهرستانها نیروی طرحی تا حد ممکن باید از اختلاط با مردم بومی بپرهیزد مخصوصاً که ما پزشکان در چشم مردم همزمان صاحب گنج قارون هستیم و مالک الرقاب جان و سلامتشان. بنابراین شایسته است تا حد ممکن دوشیده و چِلانده شویم که هم حقمان است و هم دو شب که کار کنیم جای پول چپو شده لابد پر میشود!
مدیر بیمارستان که گویا قبل از من هم نام و شهرت خوبی نداشته اخراج و خانه نشین میشود تا اینکه با وزیدن نسیم اعتدال و شایسته سالاری در سالهای بعد پست مهمتری میگیرد!
🔻اولین نوروز در لرستان
یکماه نیم پرماجرایی را سپری میکنم تا نوروز ۹۳ فرا میرسد. شب عید اولین زمزمههای طرح تحول به گوش میرسد. از تهران خبر میرسد که قرار است مطب ها را تعطیل کنند و ویزیت سرپایی و هزینه های بستری و دارو ارزان و کارانهی مریض بستری دوکا برای متخصص محسوب شود!
مدیر شبکه که یک پزشک عمومی بیش از حد نجیب و محافظه کار است با ترس و لرز نگرانیاش را از تحولات پیش رو با من در جریان میگذارد.
همکاران متخصص داخلی و جراح ها از اینکه کارانه ی دوکا و سه کا قرار است بیاید راضی هستند و در گوشه و کنار به نگرانیهای امثال مرد جوان روانپزشک میخندند!
نوروز لرستان میرسد و بعد از یک زمستان پرباران نوید فصل زراعی خوبی میدهد. کشاورزان خوشحالند چون عمدهی زراعت استان دیم و بارانی است و بیشتر غلاتی است که در اراضی جنگلی با تصرف و تهدید گونههای گیاهی و پوشش طبیعی منطقه به دست میآید.
همسر در تهران موافقت مبدا را با ماموریت در لرستان گرفته و بعد از تعطیلات نزد مرد جوان روانپزشک میآید. این خبر خوبی است.