داریوش شایگان درگذشت، بعد از یک دورهی نه چندان کوتاه بیماری و رنج. در سالهای اخیر علیرغم کهولت و سالمندی کمکار نبود و در هر فرصتی با افکار عمومی و مردم و سایر روشنفکران هموطنش ارتباط برقرار میکرد، مینوشت و تحلیل میکرد و تازه سراغ عشق قدیمیاش، ادبیات رفته بود. شایگان متاخر البته تفاوتها و تمایزهای بسیاری با دههها و سالهای قبل اندیشگیاش داشت و همین تطورات مهم و اساسی اغلب نادیده و ناشنیده ماند.
او به درستی خودش را فیلسوف نمیدانست و اصطلاح “متفکر آزاد” را برای توصیف خویش ترجیح میداد اما با اغماض میشود شایگان را یک روشنفکر با پرنسیپ عرصهی عمومی دانست و به همین اعتبار فرزند زمانهی خویش بود.
پیرمرد نجیب سپیدموی در همین اواخر عمرش در مصاحبهای با دقت و وسواس زیاد پیرامون “زمانمندی فکر و ذهن” توضیح داده بود و غر و لُندی روشنفکرانه در رثای فقدان عنصر زمان در مختصات ذهن و فکر ایرانی کرده بود.
شایگان به اقبال تاریخچهی خانوادگیاش از همان کودکی از آفت چپگرایی دور ماند، نه اینکه خلق و خوی اشرافیگری داشته باشد( که در خانوادهای متمول به دنیا آمد) بلکه صابون بلشوییسم قبل از تولدش به تن تیرهی گُرجیاش خورده بود و همین حادثه مایهی عبرت خانواده شده بود که در اوج تب و بیماری و پاندمی سوسیالیسم در دهههای میانی قرن بیستم، پسر بازرگان ایرانی و زن گرجی از همان کودکی از هوای چپگرایی که مد روشنفکران همعصرش بود فاصلهای معقول و مبارک داشته باشد.
شایگان و بسیاری همقطارانش اگرچه چپ نکردند اما به سوی حلقههای فکری معناگرایی متمایل شدند که به قول جناح فرانسوی پروژهی معنا در ایران، هانری کوربَن ” سرنوشت فکری” خاصی برایشان رقم زد.(کوربَن خود معتقد بود که دیدارش با آراء شیخ اشراق سرنوشت معنوی او را دگرگون کرد و بدین ترتیب اصطلاح “سرنوشت” را وارد شرح حال فکری رجال ایرانی همراهش کرد.)
شایگان در اغلب کشورهای مهم اروپایی درس خواند و متون کلاسیکشان را با دقت و وسواس مطالعه کرد و در جوانی مسافری فکری و فلسفی و ادبی بود که زیر آسمانهای جهان جستجو مینمود و بدون تعصب و جَزمیت مشاهده و تجربه میکرد و جهانی میشد.
او در سالهای واپسین در هر فرصتی روی چرخشهای فکری و لزوم تحول در موضع و مختصات نظری روشنفکران تاکید و حیرت میکرد از اینکه در این مرده ریگ هنوز تغیّر فکری مذموم است!
با این احوال داریوش شایگان در تمام سالهای قبل از انقلاب پس زمینهای مشترک در اندیشه و نظر داشت و آنهم “دلمشغولی”هایش با عرفان و تصوف شرقی بود که شامل طیف گستردهای از حلقهی کُربَنی_ علّامهای تا آیین ها و مناسک هند و سرزمین های ماوراء شرق دور میشد و علیرغم گذشت زمان و زمینههای آن دلدادگی حتی در آخرین کتابش که قصد داشت نوشتهای علیه شاعرانگی باشد باز به صحراهای عرفان سَرَک کشید.
شایگان در همین دورهی قبل از انقلاب ۵۷ تحت تاثیر کشش و گرانش متفکر مرموزی هم بود که غربزگی ما را مضاعف و توامان میدانست و به تاثیر از او شاید به تدوین اصطلاح” اسکیزوفرنی فرهنگی” در فرهنگ و تاریخ ما خطر کرد.
شایگان پس از انقلاب مدتی را در فرانسه زیست و تا همین اواخر به تناوب در محافل فکری پاریس حضور داشت. او در مهاجرت ناگزیرش در دههی شصت کتاب مهم ” انقلاب مذهبی چیست” را به فرانسوی نوشت که هنوز هم ترجمههای نه چندان دلچسب آن در فضای وب سهل الوصول نیست. مفهوم”اسکیزوفرنی فرهنگی”را همین سالها سر زبانها انداخت و به تدریج به امکانی دست یافت تا به عنوان متفکری ایرانی به درکِ نادرِ نسبت فلسفی و تاریخی بین مدرنیته و هویت ما نائل شود.
شایگان سالها قبل از اینکه جواد طباطبایی به مفاهیمی چون زوال و انحطاط بیندیشد در مورد زمینههای هضم تمدنهای شرقی و حاشیهای در هاضمهی تمدن مدرن غرب دقیق شد و به بهترین حالتی وضع گیج و پریشان و برزخی ما را نوعی وضعیت اسکیزوفرنیک نامید که گویا هنوز هم به دلائل بسیاری باید تداوم داشته باشد.
پس لرزههای انقلاب مذهبی ۵۷ سبب شد روشنفکر ناآرام و پرکار به مقدمات و اسباب انقلاب متوجه شود و نقش دین و ایدئولوژی را در راه انداختن ارابهی سنگین و بی محابای انقلابهای قرن بیستم تشریح کند. بدین ترتیب و با نگاهی به لیست بلندبالای کتابهای شایگان در یک دهه پاریس نشینی شاید بتوان گفت سفری که از انقلاب ایران شروع شد به تلاطم و انقلابی بزرگ در مدل و هندسهی فکرِ روشنفکر میانسال منجر شد که تا پایان عمرش بر کنار سفرهی همین تلاطمات قلم زد و سخن گفت.
شایگان به خلاف اغلب روشنفکران ایرانی هیچگاه شرمنده و پشیمان نبود چرا که به قول خودش زیاد دیده و شنیده و خوانده بود. او به کرّات و در مصاحبههای مختلف چه با رامین جهانبگلوی هم عشیرهاش و چه با مجلات داخلی متذکر میشد که باید دید و برداشتی دینامیک از تفکر و اندیشه داشت.
هانری کوربَن خود را ” اویسی” میدانست و بدین ترتیب از احوال جهان بوی بهبود استشمام می کرد و خوش بود ولی شایگان خود را “خیّامی” میدانست که دم را غنیمت میشمرد.
خیامی شدن شایگان را نمیشود حاصل تعلق هویتی و اساطیری به شاعر همزبانش دانست بلکه به درستی و دقت و از پس تسلیم آگاهانه و ملالت بار در برابر تلخیها و بی اعتباریهای جهان مدرن به وضعیت خیامی رسیده بود.
بدین ترتیب روشنفکر پیر و آبرومند در تک تک ثانیههای عمرش احساس پشیمانی و ندامت نداشت چرا که مسافر پرندهای بود در ابرهای ابهام و امید.