اولین بیمار من در کوهدشت پسرکی است با عقبماندگی ذهنی که در اثر مصرف داروها و عدم پیگیری خانواده آنزیمهای کبدیاش بالا رفته. این مریض را وقتی میبینم که هنوز مطبم را افتتاح نکردهام و شبها از بیکاری در اورژانس بیمارستان مینشینم و بیماران روانپزشکی را ویزیت مجانی میکنم!
در همین شبهای اقامت در اورژانس میفهمم و میبینم که تعداد زیادی بیمار اختلال تبدیلی، حملهی پانیک و اقدام به خودکشی در هر ساعت به اورژانس آورده میشوند و ویزیت روانپزشکی اصلاً درخواست نمیشود!
همه جور متخصصی به بالین این بیماران فراخوانده میشود الّا روانپزشک!
بیماران خودکشی که به راحتی به اسم مسمومیت به سرویسهای داخلی میروند و بیماران اضطرابی با کمی علائم جسمانی در سی سی یو بستری میشوند و بیماران اختلال تبدیلی هم با آمپول آمریکایی توسط پرستاران مدیریت جهان سومی میشوند!
این داستان پرآب چشمِ محرومیت بیماران ما از خدمات روانپزشکی و سلامت روان در تمام این مملکت است که گاهی از استیگمای اختلال روانپزشکی و گاهی هم از سر بی توجهی و کملطفی و کاسبکاری سایر همکاران متخصص سرگردان و بلاتکلیف و رنجورند.
در مدت چند سالی که در کوهدشت هستم بارها و بارها در این مورد در خفا و علنی و کتبی و شفاهی تذکر و توضیح و خواهش و تمنّا و درخواست و عتاب و خطاب میکنم امّا افاقه نمیکند که نمیکند!
درآمد مطب را شب عید به قرض و بدهیهای تجهیزش میدهم و شب عید دست و جیب مرد روانپزشک جوان خالی است! اولین پرداختی شبکه را آخرین شب سال کهنه میدهند که اندکی حال نَزار اقتصاد و معیشت را بهبود میبخشد.
چند روزی را در ایام نوروز کشیک هستم و بلافاصله با اتمام تعطیلات به محل خدمت باز میگردم.
دوست همکلاسی روانپزشکم، محسن برای گرفتن پروانه مطب در خمینی شهر اصفهان مراجعه کرده اما گفتهاند که از وزارتخانه به ما دستور رسیده به پزشکان طرحی پروانهی مطب ندهیم!
این اتفاقات در روزهای پایانی فروردین ۹۳ میافتد و از آن زمان گلوی معیشت پزشکان متخصص جوان مملکت زیر چکمهی دولت و بیمهها رفت که هنوز هم وضع بر همین منوال است!
اولین زمزمههای طرح تحول در همین ماه اول بهار شنیده میشود و در ابتدای اردیبهشت رییس شبکه پزشکان را جمع می کند و رسماً شروع طرحی را اعلام میکند که به تدریج جز ضرر و زیان برای نهاد طبابت و فرآیند درمان و بهداشت مملکت نخواهد داشت.
از همان ابتدا همه چیز مبهم است. برگهای جلوی ما میگذارند تا امضاء کنیم و در آن متعهد میشویم که از آذرماه آینده مطبها را ببندیم و پروانهها را باطل نماییم و به فیض و فضیلت “تمام وقت جغرافیایی” نائل شویم و الی طریق طرح تحول نظام سلامت.
بوی خوبی به مشام نمیرسد مخصوصاً که معاون شبکه مرتب تکرار میکند که نگران درآمد نباشید، ما پول زیاد داریم!
پزشکان حاضر به اتفاق جلسه را ترک میکنیم و امضاء نمیدهیم و کمی هم تلخی و تندی رخ میدهد.
قرار میشود مسوولان دانشگاه بیایند!
🔻قرارداد و خانهای روی آب
چند روز بعد و در پانزدهم اردیبهشت معاون درمان دانشگاه و مدیران بهداشت و درمان و توسعه برای توجیه و ترغیب ما به ورود در طرح تحول از راه میرسند. جلسهای تشکیل میشود و اینبار قراردادی مفصل و با جزییات و جزوهای که مراحل اجرای طرح مثلاً با ریزه کاری در آن هست، آوردهاند که چنین است و چنان.
همهی حرفها حول کاهش پرداختی از جیب مردم است و فضای جلسه از بوی خوش خدمت(شما بخوانید بوی پوپولیسم) پر است و قول پشت قول و وعده پسِ وعده که ما همه جوانب کار را سنجیدهایم.
چند پزشک قدیمی و با تجربه در جلسه باورشان نمیشود و با قاطعیت میگویند که این طرحهای انقلابی و جهادی و تحولی امتحانشان را پس دادهاند و کارشناسی نیستند.
فضا متشنج میشود و تعدادی از قدیمیها میروند. حالا ما جوانها ماندهایم و قراداد طرح تحول و سیاست چماق و هویج وزارتخانه.
قرار میشود فعلاً امضاء کنیم ولی پروانههای مطب را باطل نکنیم تا آذرماه که قرار است قیامت شود!
🔻همسر میآید
بالاخره و با دوندگیهای فراوان بین خرم آباد و کوهدشت و تهران همسر در شرکت گاز کوهدشت مامور به خدمت میشود. فعلاً پنج ماه آزمایشی تا ببینیم و ببینند چه میشود.
باید دستی به سر و روی خانهی بیمارستان بکشم. پردهها و موکت و مبلمان را تعویض و تغییر میدهم و خانه آبرومندتر میشود. همسر غیر پزشک برای ما پزشکان هم مزایا دارد و هم گرفتاری و مرد جوان روانپزشک امیدوار است همسر در کوهدشت کار و بارش تسهیل شود تا بماند.
در شرکت گاز کوهدشت وظیفهی طراحی شبکهی گازرسانی چند دهستان به همسر محوّل میشود که با توجه به تحصیلات و تجربهاش تا حدودی مرتبط است اما مراحل اجرای طرح مردانه و پر زحمت است ولی همسرِ مردِ جوان مصمّم پیش میرود.
مناطق سرطرحان و کونانی و گراب را طراحی و اجرا و نظارت میکند و نتیجتاً با اکیپ شرکت گاز تمام این مناطق و مردمش را میبیند و بعدها اطلاعات قومی و جغرافیاییاش از من بیشتر میشود.
خانهی کوچک بیمارستان گرم و دلچسب است و بوی بهار لرستان با صدای رعد و برق و بارانهای موسمی برای مرد جوان روانپزشک و همسرش خوشایند.