فرقهبازی و حواشی و تبعات و عوارض آن از معدود پدیدارهایی است که محدود به مرزهای جغرافیایی نیست و در کل پهنهی گیتی مایهی زحمت و دردسر است.
از غرب آتئیست و مدرن تا شرق عرفانی و خداباور ملتها شاهدند که هرازچندی دار و دستهای با آداب و اطوار و مناسک غریب و شاخدار هویدا میشوند و تا لحظهی آخر بر مواضع خود پا میفشارند و معمولاً با برجا گذاشتن هزینههای هنگفت روی دست مردمشان یا باقی میمانند یا توسط فرقهای دیگر یا دستگاههای رسمی محدود و محذوف میگردند.
همین روزها در هندوستان یک هندوی خواننده و هنرپیشه و درمانگر و پیامبر در حال شلوغ بازی و تلکه کردن مردم است، همزمان در آمریکا کشیشهای مورمون هرکدام در نقطهای معرکه گرفتهاند و تعدادی مرید و هوادار را میدوشند و پیش میروند و مطابق آخرین آمار نزدیک به ۱۴ میلیون انسان را به دنبال خود میکشند، در کنار اینها خاورمیانهی آشوب زده سوگوار خونهایی است که توسط فرقهی سلفی داعش به زمین ریخته میشود و در چین یک معلم فیزیک فراری بیست سال آزگار است که به دنبال مسیح زنانه خلایق را میزند و میکشد و سرکیسه میکند!
🔻ایدئولوژی به اندازهی کافی شاخدار
اولین مادهی مورد نیاز برای تشکیل فرقه همانا نظریه یا پنداری است که باید به قدر لازم، آخرالزمانی و خرق عادت باشد.
کار سختی نیست فقط لازم است به فراخور مولفههای فرهنگی تودهای که قرار است طعمه باشند انگشت روی عقاید اتوپیایی و رویاهای مذهبی تعبیر نشده بگذاریم. بعد بر اساس این نظام باورها، مناسکی تا حد ممکن غریزی و خشن و فراتاریخی ساخته میشود که حاوی احکام و مفروضات دُگم و صریح و ساده است و به کار نقش آفرینی پیروان میآید تا مثلاً مخالفان و بریدهها را تکفیر و تهذیب و تعذیر کنند.
نتیجه این میشود که فِرَق غربی و سلفی بیشتر به سنتهای قربانی کردن و ریختن خون متمایل باشند و فِرَق شرقی عرفان زده بر برهنگی و لمس شهوانی و خلسههای صوفیانه متمرکز شوند.
🔻 پیروان و خودِ متشکل
#اریک_هوفر در کتاب مرید راستین به خوبی توصیف میکند که بر اساس کارکرد مرکزگرای فرقهها چگونه شهروندان خاصی جذب آن میشوند.
فرآیند جذب، پروسهای هویتی است. تودههای بیهویت و حاشیهای و اغلب فقیر و سرخورده به سودای احساس بودن و متشکل بودن به سمت متمایز شدن فرقهای میروند.
اتحاد و تشکل و تمایز به هر قیمتی برای روانهای آشفته و گرفتار کارکرد دارد و به آنها کمک میکند حس تنهایی و غربت بیتوضیح خود را کنار بگذارند و با هضم و سرسپردگی به ساختار و چارچوب فرقه، خود را جزیی از کل هدفمندی ببینند که رو به جلو در حرکتی موزون است.
فرقه پیروانش را از سرگردانی و بلاتکلیفی موقتاً میرهاند و هویت و شناسنامه و اتیکت به آنها میدهد.
به تعبیر روانکاوانه مریدان با خودانگارهی ضعیف و لرزان به گروه میپیوندند و با سازوکار کاذب و متافیزیکی مبتذل آن یک خودِ جمعی ( Collective self) فاسد و دروغین را جایگزین خویشتن گرفتار و مشکل دار خود میکنند.
از دید رفتارشناسی فرقه و پیرو رابطهای متقابل و فایده محور دارند و بنابراین اگر عامل سومی دخالت نکند این معادله طولانی مدت کار میکند و پیش میرود.
در مکاتب مردم شناسانه فرقه را صورتی ابتدایی از ادیان میدانند که اغلب با وعدههای درمانگرانه و منجیانه کارش را شروع میکند و به سمت و سوی جمعیت و قدرت و ثروت بیشتر میرود.
🔻 ایران و فرقه گرایی
برخلاف آنچه گاهی تصور میشود وضع ما از نظر فرقه گرایی آنچنان هم در منطقهای که هستیم بد نیست. کافی است به همسایگان خود بنگریم تا متوجه شویم در میانگینهای مردم شناسانهی کشورهای اطرافمان مشکل فرقه گرایی ما هم قابل تحلیل است.
در عین حال این واقعیت به معنای آن نیست که چشمان خود را به روی گرفتاری معاصر و تاریخی مان ببندیم. در همین راستا #عبدالله_شهبازی در کتاب مریمیه به خوبی به تبارشناسی فرقه بازی ایرانیان مهاجر معاصر پرداخته و با کمک گرفتن از چند منبع خارجی تصویر واقعی و وحشتناک فرقهای بین المللی را عیان کرده که در ایران و آمریکا و اروپا مرید و سرسپرده دارد. رویکرد شهبازی در پرداخت به فرقه گرایی ایرانی بیشتر توصیفی است تا تحلیلی و مبتنی بر روایتها و فکتهای دست اول بُریدگان از گروه مریمیه است.
#یرواند_آبراهامیان در یک مقاله به زمینههای سیاسی و جامعه شناختی سکتاریسم در ایران میپردازد اما جای خالی تفسیر و توضیح پیرامون پدیدهی “شِبه فرقه گرایی” در ایران امروز حس میشود.
شبه فرقه گرایی تفاوت های اساسی با فرقهگرایی کلاسیک دارد در آنجا که بسیار محدودتر است و با تابلویی موجه و مشروع خودش را نشان میدهد. باور و دکترین مرکزی هم حال و هوای عُرفی و صنفی و حتی عِلمی دارد.
در حال حاضر شبه فرقههای غیر رسمی فراوانی را میشود در متن و بطن جامعهی علمی و دانشگاهی سراغ گرفت که حلقهها و محدودههای مجازی برای خود تعریف کردهاند و به سیاه و سفید کردن عالمان و هم قطاران و همکاران و هم صنفیهای خود مشغولند.
حرکتهای فرقه گونهی بطئی و خزندهای که زیر پوست جامعهی علمی و دانشگاهی ما در حال نزج و نمو هستند را شاید بشود مهمترین پاتولوژی علم در ایران دانست.