اجرای تئاتر #ماتریوشکا بدیع و تحسین برانگیز است چرا که حدود صد دقیقه نقش آفرینی یک بازیگر در چند ده نقش متفاوت نبوغ و هنری میخواهد که #پارسا_پیروزفر از آن برخوردار است..
اما نکتهی مهم پیاده سازی این نمایش، در همین تک گویی نمادین در عین حال سَیَلان و کشیدگی هویت و احساس و عمل انسانی در طول نمایش است.
ماتریوشکا به خوبی زندگی را در طول خود نشان میدهد و به تماشاگر این امکان را میدهد تا رفتار انسانی و پیامدها و زمینههایش را در چارچوب یک پیوستار بنگرد.
زنجیرهی افکار و کردار آدمها در چینش کشدار نوشتهی #چخوف، گسترده و پَهن شده و به درستی نشان میدهد که هر ابژهای از مجموعهی خوبیها و بدیها ساخته شده و در دامان زمان آرام گرفته..
تماشاگر تئاتر ماتریوشکا باید اپیزود به اپیزود نامها و کاراکترها و رسوبات داستان را با خودش به دنبال بِکشد و همراه ببرد و همین تلاش ذهنی ناخودآگاه همان کارکرد اصلی نوشتهی چخوف است.
چخوف میخواهد به تماشاگر و مصرف کنندهی اثرش بگوید که داستان زندگی انسان طیفی محصول بی نهایت بُرشهای عرضی است که اگر کنار هم گذاشته نشوند نه معنای آنچنانی پیدا میکنند نه فرمولی برای شناخت مسیر زندگی به دست میدهند.
ماتریوشکا نمایش نسبیّت و پیوستگی زندگی است و تلنگری است به جهانی که روز به روز و هرچه بیشتر به سمت چندپاره سازی وقایع و گرفتاریها و معضلات میرود.
در عین حال این تئاتر توضیح میدهد که دنائت و شقاوت و رذالت چگونه سلسله مراتب دارد و شر بزرگ از شرور کوچکتر بر میخیزند و پیش میروند. گویا گرفتاریهای آدمی دومینووار از یک حادثهی کوچک شروع میشوند و به مراحل بغرنجتر میرسند مثلاً بدبختیهای یک کارمند وسواسی با عطسهای نابهنگام بر پَسِ کلّهی سرهنگ صاحب منصب آغاز میشود و به مرگ مفاجای او ختم میگردد!
اگر ما اینروزها میتوانستیم نگاهی چخوفی و ماتریوشکایی به مصیبتهای بشری بیفکنیم شاید این همه جنگ و خونریزی و درندگی را برای جبران و خاموشی جنگ دیگری در نقطهای دیگر به راه نمیانداختیم!
نمایش روسی، مُچِ معمای احساسات متغیر و متلوّن انسانی را باز میکند و در اوج این طلسم زدایی در ماجرای سگ ارباب برادر سرهنگ، در عرض چند دقیقهی پر تلاطم صدها حس متناقض و متضاد را کنار هم ردیف میکند و پیچیدگی ما را در رفتار و افکارمان جلوی چشم میآورد.
معنای سمبلیک ماتریوشکا هم هنرمندانه انتخاب شده آنجا که به سنت و فُرمی در عروسکسازی روسی اشاره دارد که عروسکها در دل یکدیگر و تکمیل کنندهی یک کلّ هستند و چونان زنجیرهای روایت مجسم عروسکی را پیش میبرند.
ماتریوشکا و اجرای پیروزفر نقطهی اوج رسالت تئاتر است آنجا که به جدیترین وجهی ذهنیت تماشاگر را به کار میگیرد و تصور او را درگیر میکند. تماشاگر میبیند که یک مرد در عرض چند ثانیه در چندین نقش متضاد و متفاوت بازی میکند!
اگرچه هنر بازیگر در اینجا مهم است امّا در واقع بار اصلی مفهوم سازی بر دوش ذهن و احساس تماشاگر است و این اوست که باید تغیّرهای بازیگر را بپذیرد و در فضای داستان بماند و درگیر شود.
اینجاست که سویههای چخوفی ماجرا هم روشن میشود چراکه چخوف استاد بازی با هندسهی ذهن خواننده است.
در این نقد قصد نداشتم که به تفسیر و تعبیرهای تاریخی و جامعه شناختی روسی در مورد متن چخوف بپردازم چرا که حرف و سخن پزشک روسی داستان نویس را جهانشمول و امروزین میدانم نه منجمد در عصر و زمانهی خودش!