فضای بومی و وطنی فمنیسم مثل سایر حوزههای نظری این مملکت گویی فاصلهی کمی با واقعیتهای زمانه و زندگی ما ندارد.
زنان کتابخوان و تحصیل کردهی ما از رهگذر مطالعهی آثار پست مدرن کریستوایی و سانتاگی و کواردی به وضعیتی پیچیده و ثقیل در فهم زنانگی و جنسیت رسیدهاند که منجر به تولید و انتشار زبان و گفتمانی غریب در آنها شده. این گفتمان در ظاهر برای دفاع از زنانگی در جامعهایست که به صورت پیشینی مردانه و ماسکولین است و دغدغه ی برابری و مساوات دارد. این جنبش بیدارگرانه ظاهرا اهداف حقوقی را دنبال میکند تا به نوعی اعتدال قانونی و حقوقی بین زن و مرد این جامعه برسد اما این همهی ماجرا نیست.
در قالب پروژهی زنانهی بالا، فعالان زن فرهیخته با انواع متدهای نظری، و اغلب وام گرفته شده از غرب سعی دارند در ملاج و مغز هرگونه تمایز و تباین بین زن مرد بکوبند. در این میان، کمپینهای رسانهای و ماهوارهای هم راه افتاده تا جایی که یک رسانهی فرنگی فارسی زبان سنگ تمام میگذارد و مخاطبین را دعوت به پرهیز از مظاهر و نمادهای “سکسیسم” میکند!
در ظاهر همه چیز درست است. باید تفاوتها از میان برود و تساوی ایجاد گردد، اما در پشت این نهضت برابری اتفاقهای ناخواسته هم در حال وقوع است.
فوکو جدیترین فیلسوفی بوده که به گفتمان سرکوب سکسوالیته در سدههای اخیر اروپا پرداخته. او ساز و کار رپرشن سکسوالیته را در نظام اخلاقی و ویکتوریانیسم قرن نوزده میدانست. فوکو عوارض این سرکوب را به خوبی توضیح میدهد که چگونه منجر به بازتولید خشونت و سربرآوردن گرفتاریهای دیگر شد.
فضایی هم که اینروزها فمینیستهای ایرانی ایجاد کردهاند بی شباهت به همان سرکوب فوکویی سکس و جنسیت نیست و دقیقا عوارض همان را دارد، یعنی در حال ازدیاد خشونت در فضای جامعهی ماست. این خشونت خودش را به صورت نوعی صراحت زبانی و در مرحلهی بعد خشونت عریان علیه جنسیت و نمادهای جنسی نشان میدهد. همان طور که در قرن نوزدهم زن مودب زن آسکسوال بود الان هم داریم به سمتی میرویم که مرد خوب مرد بیجنسیت است!
این جنسیتزدایی تبعاتی دارد که علاوه بر نابودی سکسوالیته به لاغری و غیبت سنسوالیته نیز منجر خواهد شد.
سالها میگذرد از زمانی که فمینیستهای غربی نظام نیروها بین زن و مرد جوامع را به درستی سیاسی دیدند. هرجا قدرت هست لزوماً سیاست ساز و کار انتقال نیرو را معین میکند. اما افراط در سیاسی کردن جزئیات رابطهی انسانی احتمالاً راه به جایی نمیبرد.
از منظر هگلی انسان، حیوانی سیاسی است، با آنکه در این مملکت سیاستمداران ما هم شرمندهی سیاست هستند اما این موج برجستهسازی مشکلات حقوق زنان ذیل سیاسی کردن مسائل کمی عجیب است.
نمیشود خیلی از مشکلات را انسانی و عمومی و حتی فرهنگی دید؟
آیا حقوق اساسی برای مردان این جامعه به معنای حداقلی آن رعایت میشود؟ آیا نابرابری حقوقی و قانونی یک امر تبعی بر جنسیت است یا پدیدهای تاریخی و فرهنگی و عمومی است؟
قصد زمینه سازی برای توجیه تبعیض و نابرابری جنسیتی را ندارم بلکه میخواهم توجه بدهم به عمومیت نابرابری. خیلی چیزها در جای خود نیست و حقوق زنان ما هم چنین است. به لحاظ نظری گمان نمیکنم مرد سالم باسواد امروزینی پیدا بشود که خودش را حقوقا برتر از زنان بداند اما مشکل در ساز و کار عمومی و اجتماعی هم هست.
مسالهی احساس عدم مساوات که اینروزها در جمع ما نایاب هم نیست صرفاً زنانه نیست و زنانه کردن قضایا و سیاسی کردن آن حکما به نتیجه بهتر ختم نخواهد شد.