سیاست همانند مفاهیمی از قبیل فرهنگ، معنا و تعریفی چند وجهی و متعدد و تاریخمند دارد. شاید به تساهل بتوان سیاست را فرمول و قاموس اصلی رابطهی نیروها در یک اجتماع دانست. سیاست است که تعیین میکند منطق نیروها چگونه باشد و “قدرت” را به مثابه نماد عینی نیروها و ظرفیتهای انسانی، کانالیزه و هدایت میکند. سیاست بدین ترتیب از یک طرف در تعامل با انسانیت و ذخایر و نیروهای آن است و از سویی دیگر ملازم قدرت و تمام کنندگی است.
سیاست از انسان و فعل و انفعال ذهن او شروع میشود و برای انسان قدرت را تعریف میکند و میتواند از همین راه ضد انسانیت باشد.
سیاست در فرهنگ و لسان عمومی ما بار معنایی مثبتی ندارد. حتی سیاست مداران به اصطلاح حرفهای ما هم عار و ننگ سیاست و سیاسی بودن را با خود حمل میکنند.
هرجا در میمانند حریف خود را متهم به سیاسیکاری میکنند و هر چیزی را که قرار است بی اعتبار کنند سیاسی لقب میدهند!
شرمندگی از صدر تا ذیل تاریخ ما موج میزند. دامان اغلب حوزههای زیست فردی و جمعی ما مشحون از تعارف و خجالت است از وضعیتی که واقعاً در آن هستیم.
در این میان سیاست چونان ننگ و نیرنگ همیشه بی پدر و مادر دانسته شده اما این همهی ماجرا نیست. در همین فرهنگ ضد سیاست کافی است نگاهی سرسری بیندازیم تا دریابیم که همه چیزمان سیاسی است.
یک مسابقهی فوتبال به راحتی در این مملکت سیاسی میشود و هزینههای زیادی روی دست افکار عمومی و سیستم ورزش میگذارد.
حوزه خصوصی آدمها مثال دیگری از سیاست زدگی عجیب ماست. بارها شده که یک مهمانی دردسر سیاسی و کشوری میشود یا موسیقی و هنر که به شدت آلودهی سیاست است تا جایی که ارکستر ملی ایران سالهاست متولی پایدار ندارد!
وضعیت ما شبیه بیماری است که در جلسهی رواندرمانی ظاهراً احساسی را انکار میکند که به تمامی وجود در آغوشش کشیده و میخواهدش!
در آثار سفرنامه نویسان اروپایی هم این سیاست گریزی روزانه و سیاسی بودن شبانهی ایرانیان ذکر شده. #پیتر_دلاواله که در عهد صفویان از ایران دیدن می کرده و مدتی با خدم و حشم شاه صفوی دمخور و همنشین بوده مینویسد که شبها هیچ آشپز و خادم و نوکری نبود که در خلوت و خفا بحث سیاسی نکند و تحلیل سیاسی روز ارایه ندهد!
در ایام انتخابات دوباره شور و شر سیاست بالا گرفته و مردم اغلب درگیر فرایند انتخابات هستند. اگر نقطهی عزیمت سیاست را ذهن و روابط انسانی بدانیم شاید بشود از صحنهی سیاسی این روزهای مملکت راهی به ذهنیت آدمهای ساکن این خاک و مغاک برد.
آنچه این روزها غوغا به پا کرده سیاست ورزی مبتنی بر “قول و وعدهی پول و نان و گوشت” است. مسابقهای درگرفته بین اغلب کاندیداها برای اینکه پول پخش کنند، صدقه بدهند و یکشبه سفرهها رنگین کنند!
هدف غایی سیاست همانا مدیریت معاش مردمان است و شاید اصولا بدنهی جامعه تعین و تجسم سیاست را در نان و آب یومیهاش میبیند. سیاست باشگاهی است که تمام امکاناتش در همین دنیا تدارک میشود و در همین جا هم مصرف میشود اما چه در ذهنیت ما میگذرد که چنین پرداختی به سیاست برای ما عرضه میشود؟
آیا زیاد کردن یارانه و توزیع آرد و دمپایی و سیبزمینی کدهایی است که حافظه و وجدان جمعی ما را کفایت میکند برای اینکه مقدرات سیاستمان را به دست وعدهدهندگان صرف بدهیم؟
چگونه حوزهی حساسی چون سیاست عمومی ما اسیر یک لقمه نان و مشتی آب شده؟
چه رخ میدهد در پس پشت اذهان ما ایرانیان که افق سیاسی زندگیهایمان به سقف معیشت زودگذر و کوتاه مدت محدود شده؟
آیا یک ایرانی وقتی در ایام انتخابات قرار است سیاسیتر فکر کند نمیتواند و نباید به فردا و پس فردای خود و اهل و عیال و مملکتش هم بیندیشد؟
سیاست ما عین ذهنیت ماست. اگر سیاسیمردان ما چنین پادرگل وعدههای آبدوغ خیاری گذرا و شکمی شدهاند دقیقا از بی سامانی فکر و تصور ما از اداره و گذران زیستن در قرن بیست و یک حکایت میکند.
اگر سطح مباحث انتخاباتی از دروغ و دغل و سیاه بازی فراتر نمیرود عینا نماد فعل و انفعالات شناختی ماست که هنوز که هنوز است اسیر و معطل نیازهای گلخانهای زودگذر خوراکی و پوشاکی همین لحظه و دقیقهی ماست.
گویی ذهن ایرانی جز وعدهی غذایی بعدی نباید و نشاید که ببیند و محاسبه کند.