با کمک و یاری دوستی فرزانه، فیلم آخر #فرهادی را دیدم (بلیط را با رندی گرفت.) با نقدهایی که تاکنون در مورد #فروشنده منتشر شده بود، خودم را برای یک غافلگیری تمام عیار آماده کرده بودم اما غافلگیر شدم!!! فرهادی تمام سالن سینما را شوکه کرد. همهی تماشاگران را با خودش به عمق جهنم نادیدهی اطراف کشید. آتش دانستن را به خرمن تغافل و تجاهل بینندگان زد و دیگر هیچ…
فیلم فروشنده قاعدهی بازی را عوض میکند: تماشاگر نیست که فیلم را دنبال میکند بلکه وجدان مصور و متعین فیلم است که به تعقیب بیننده میپردازد!!سیلی میزند و میدرد پردهی پندار را. فیلمهای قبلی فرهادی بحران را زمزمه میکرد، سیاهی و تباهی را روی پوست مخاطب مالش میداد، تلنگری به بی همهچیزی ما میزد و خشونت و بی اخلاقی را یادآوری میکرد اما اثر آخرش فریاد میزند، میدراند، مشت میکوبد، لگد میزند و فرو میرود به رخوت و خمودی انسانیت ما. فروشنده روی پردهی سینما نیست که اکران می شود بلکه بر دروازههای نکبت و زوال زیستن ما نمایش داده میشود.
کارگردان از همان ابتدا پتک بیدارگرش را بلند کرده. خانهای در حال ویرانی است. زوج سرگردان به دنبال خانهاند در حالیکه در نمایش #آرتور_میلر بازی میکنند. #مرگ_فروشندهی میلر ده سال طول کشید تا نوشته شود، و وقتی منتشر شد فاتحهای خواند به رویای پیشرفت آمریکایی پس از دورهای خاص از تورم و فربهی پولکی و مادی در جامعهی آمریکا. فربهی که سبب انفجار شد. میلر در مرگ فروشنده وضعیت پسا آمریکایی را توصیف میکند، گویی آمریکا دیگر به قبل از مرگ فروشنده باز نمیگردد. وجدان ما هم بعد از تماشای اثر فرهادی هرگز به ماقبلش راهی نخواهد داشت از شرم و خجالت و سرخی گونهها…
زوج به خانهی جدید میروند اما رسوب فساد و تباهی در خانه لانه کرده و نمیرود. بلکه دنبالهی خشن و متعفنش را هم جستجو میکند. از این جا به بعد منجلاب است. به جشن سقوط جمعی خوش آمدید!
اصغر فرهادی قبل از این فیلم حق زیادی به گردن جامعهی ما داشت اما از حالا به بعد حجت را تمام کرده. او یک تنه نقش روشنفکر، هنرمند و طبیب را ایفا میکند. در قحط الرجال کشنده ی این روزها که همه را بر درد و زخم کور و کرخت کرده، فرهادی و فروشندهاش، بیداری صدقه میدهند…
فرهادی #هانکه است که سپیدی و عریانی خشونت را نشانمان میدهد. #بکت است که داستان کوتاه پوچ بیهمگی ما را بلندتر نوشته، #کامو است که بیگانگی و دیوانگی ما را با تمثیل سیزیفی بر گرده مان میکشد، #کاستلر است که ظلمات در ظلمات نیمروزمان را فریاد میزند، #فونتریه است که مرگ رویای سگی ما را متجسم میکند، #برگمان است که لایههای تودرتوی وحشتمان را از پس نقاب پرسونایی عیان میکند، #جویس است که اولیس وار، شبی تا صبح همهی نداشته هایمان را شخم میزند، #کارور است که نابینایی جمع ما را در مهمانی کلیسای جامع روشن میدارد، #فاکنر است که در ناکجا آباد یوکنا پاتوفایی ما طوفان میکند تا کثافت گور به گور شده ی مدفونمان هویدا شود، #پروست است که در مهمانی دروغ و تزویر ما را به جستجوی از دست رفتهها میبرد، #کافکا است که آینهای در برابر مسخ ما مینهد، #کوندرا ست که در بزنگاه غفلت، بار ثقیل و سنگین هستی مان را بر دوش میکشد..
فرهادی #امیل_زولای زمانه و زندگی ماست که متهم میکند. ما همه در دادگاه بی تبعیض او مسوول و متهمیم…