معرفی و نقد رمان”چهرهی مرد هنرمند در جوانی” نوشتهی جیمز جویس
قاعدهای معروف در نقد ادبی هست که هر نوشتهای را در نهایت خود سورئال میداند. اگر نخواهیم به این قاعدهی سورئال پنداری هر متنی توجه کنیم، رمان سترگ “چهرهی مرد هنرمند در جوانی” حدیث کلاسیک و بیپرده پوشی کودکی تا جوانی جیمز جویس نویسنده است.
رمان با پریشان گوییهای کودکانهای آغاز میشود و پیش میرود. کودک به تدریج بزرگ میشود و مدرسه و دانشگاه میرود و فرم و محتوی و راوی دائم تغییر میکند.
استیون ددالوس در تمام رمان مشغول روایت سرگذشت خودش، به شرح چگونگی بلوغ فکریش میپردازد. مثل هر کودکی. ددالوس در چنبرهی وهم و خیال و اسطوره و ترس میبالد و میزید اما در ادامه کودک طاغی علیه تمام کلان روایتهای زندگیش قیام میکند و در پایان از پیلهی تمام آنها میرهد.
معروف است که نوشتههای جویس سرشار است از ارجاعات فرامتنی. در ترجمهی ارزشمند منوچهر بدیعی از رمان چهره هم حجم پانوشت های کتاب تقریباً معادل روایت اصلی است. چارهای نیست، جویس در قامت یک روشنفکر و مورخ و جامعه شناس و فیلسوف دست به سلاخی تمام میراث دین، خانواده و سیاست و فرهنگ جامعهای میزند که ددالوس را میپروراند.
همه چیز در نهایت خود سمبلیک است. تعداد فصول، آرایش آنها و نامهای رمان تماما به اسطورههای باستانی اشارت میبرند و هر کدام در جایی از رمان نقش مخصوص خود را بازی میکنند.
استیون ددالوس از خردسالی با اوهام و ترسها و گناهانی که “شوخی محیط”(به معنایی که سهراب سپهری میگفت) برای او حاضر و آماده کرده در میفتد. در مدرسه با شالودهی بنیادین اقتدار اجتماعی میجنگد و ساز و کار طبقاتی و نخبه کشی آن را به سخره میگیرد و سپس در نوجوانی سر وقت سایر اضلاع چند وجهی هویت یک جوان اروپایی ابتدای قرن بیستم میرود و پروژهی اسطورهزدایی و تابو شکنیاش را پی میگیرد. در پایان ددالوس که پنبهی دین و تاریخ و سیاست را زده از کلیسا به دانشگاه (مدرسه ی جدید) میرود و انگار همه چیز قرار است تکرار شود!!
جویس داستان خودش و سیر تطور و خودسازیش را نوشته که از پس زایمانهای فکری دردناک و فرساینده حاصل میشود. رمان دارد چهرهی مردی هنرمند را توصیف میکند که بعدها قرار است اولیس را بنویسد و دنیای ادبیات و روشنفکری را تکان بدهد.
جیمز جویس و تنی چند از غولهای ادبی قرن بیستم ثابت کردهاند که چگونه میشود با ادبیات حرف زد، نقد کرد، فریاد کشید و تغییر داد. این بزرگان ثابت کردند که کلمه میتواند محمل درد باشد و مرهم زخم و آدرس بیماری جمعی و فردی جوامع را بدهد. آثاری مثل چهره به اندازهی دهها جلد کتاب نظری و فلسفی به لمس تباهی و پوچی انسان معاصر جنگ افروز و خودشیفته و زیاده خواه و غافل کمک میکنند.
ژانر ادبی رمان با کمک نامهایی چون جویس و بکت و کامو و وولف و خیلیهای دیگر ثابت کرده که جوامع در اوج بیداری خود میتوانند خطر و مصیبت و فاجعه را در قالب کلمات چون شلاقی بر پیکر رخوت زدهی وجدان بشر بکوبد و از هزینهی تکرار اشتباهات تاریخی بکاهد.
جامعهای که رمان به معنای واقعیاش تولید میکند احتمالا نیاز به شل کن، سفت کنها و کشمکشهای ملل نگونبخت جهان سومی پیدا نمیکند.
“آن ایقان واضحی که به عصمت خود داشت تیره و تار شد و جای آن را ترس مبهمی گرفت از اینکه مبادا روحش در واقع ناهشیارانه سقوط کرده باشد”
“وسوسههای مکرر و شدید نشانهی آن بود که قلعهی روح هنوز سقوط نکرده است و شیطان به خشم آمده است تا آن را به سقوط بکشاند ”
“پس آن غرور روحش چه شد که همواره به او این احساس را میبخشید که در هرجمعیتی تنهاست؟”