مقدمه
تاریخ تفکر و اشتغال ذهنی در ایران همراه فراز و نشیبهای تکنیکی و ساختاریاش، یک خصیصهی دیگر هم دارد و آن جنگ و جدال اصحاب فکر با یکدیگر است. سابقهی این جنگ تقریباً به درازنای خود تاریخ ایده و نظر ایرانی است ولی در دهههای معاصر شکل این تقابل و تعارض به گونهای جالب در حال تغیر و تشدید است چرا که فضای عمومی جامعه نیز هر روز پرخاشجوتر میشود و مردم عادی هم به شدت و حدت تمام در حال “دشنامیزه “کردن زبان و ساحت عمومی هستند. اما خشن شدن فضای اندیشه موردی ویژه است که اغلب با ژستهای عالمانه پیگیری میشود، بدین صورت که هرازچندی در جغرافیای فکر این مملکت، شوالیهای پیدا میشود، با سلاح قلم و کلمه و احیانا چند جلد کتاب، به جان همقطاران و سایر صنوف مشغول به ذهن و نظر میافتد و میتازد و میتاراند و از آب گل آلود ماهی مرده میگیرد و آنچه در این کارزار رد و بدل میشود لیچار و لنترانی و و فحشهای آب کشیدهی انتلکتویل است. کار به جایی رسیده که سونامی فحش و رکیکگویی دارد همه را میبرد و از نویسنده و هنرمند و روشنفکر و فیلسوف و روحانی، همه درگیر پروژهی دشنام شدهاند. مسابقهای گویا به راه افتاده که در آن هرکسی مدونتر بد و بیراه بگوید و طعنه بزند و ویران کند برنده است. بهانه و دستاویز این نوشتار، گرفتاری اینروزهای فضای رسانه و نقد هنری و ادبیست: برنامهای به نام هفت و کاراکتری به نام مسعود فراستی…
صورت مساله
سوال اینجاست که فراستی و همکاران و همراهانش چه میکنند؟ فرمول رفتار و گفتارشان چیست؟ آنها چه شغلی دارند؟آیا این اولین بار است که در تاریخ این ملک، چنین نگاه و نگرشی به منصهی ظهور میرسد؟
یک آدمی پشت تریبون میرود یا قلم به دست میگیرد یا در مقابل خبرنگاری مینشیند و شروع میکند به “قضاوت”” بیمحابا، اقدام میکند به “بی ارزش”کردن همهی اکتسابات یک فرد یا یک جمع، دست میزند به “تمسخر” داشتههای ذهنی و فکری دیگران و در پایان دهان باز میکند به “فحاشی و دشنام” به عقیده و شخصیت حقیقی و حقوقی مخالفش. این اتفاقی است که در حال وقوع است و چیز تازهای نیست. سراسر تاریخ ادبیات و نظر و فکر ما مشحون است از چنین الگویی. اصولا عصبیت و تفرعن و تبختر و خود شیفتگی جزو لاینفک سمت روشنفکری در کشور ما شده است. گویا اثبات “من” در نفی و نابودی” دیگری” تعریف شده است.
اگر با تساهل از درگیریهای فکری و نظری عصر مشروطه بگذریم، یا چنانچه با اغماض از مناقشات قلمی و شعری بر سر شعر و نو و سپید و عروض و قافیه صرف نظر کنیم ودر نهایت کلنجارهای اصحاب ایدیولوژی چپ و راست در دهههای میانی سدهی هزار و سیصد را به تسامح بنگریم، شاید بتوان گفت جلال آل احمد اولین و شاخصترین تلاش ها را برای تخطئه و انکار و بی ارزش سازی میراث نحیف و لاغر فکر ایرانی شروع کرد. او در رسالهی غربزدگی پنبهی صدر تا ذیل اصحاب نظر و تفقه و تدبر ایران را از مشروطه به بعد زد و انواع قضاوتهای بی پرده و اثبات نشده را روا داشت تا به منظور و مقصودش که ابداع مفهوم غربزدگی بود برسد. روشنفکران را غربزده و مسیحی و سوسیال دموکرات و قفقازی و استانبولی خواند و روحانیون را صاحبان ریش و پشم خطاب کرد!جلال در رسالهی خدمت و خیانت تکلیفش را به طور کلی با روشنفکران و میراثشان روشن کرد. لیستی از روشنفکران خودی و غیر خودی تهیه دید و از سعدی و سیاوش گرفته تا سارتر و راسل و دهخدا را قطار کرد و مورد قضاوت قرار داد!شیوه ی جلیلهی جلال البته در تمام سالهای قبل از انقلاب سکهی رایج بازار اندیشه و فکر ایرانی بود. درگیریها و شاخ به شاخ شدنهای به اصطلاح فکری برای چند دهه تنور داغی داشت و به هر بهانهای شعله میکشید. از شعر سهراب سپهری و مرگ یک معلم نویسنده بگیر تا عرفان شرقی و مذاهب هندی مایهی دعوا و درگیری روشنفکر و عارف و فیلسوف بود.
سید احمد مهینی یزدی که مثل بعضی از معاصران حتی با نام فامیلی خودش هم راحت نبود، آدم غریبی بود. در سالهای ابتدایی قرن حاضر شمسی حلقهای از جوانان دور خودش جمع کرده بود و از سیر تا پیاز عالم را در گوششان میخواند و البته در مورد تمام مکاتب و مذاهب و اندیشهها و اندیشمندان عالم و آدم نظر میداد و قضاوت میکرد و ردیه صادر میکرد. آنقدر آش فردید شور شد که تعدادی از شاگردانش بعدها خودش را به ریشخند گرفتند و حتی رمان معروفی توسط زن مشهوری در مورد نوع بودنش در عرصهی فکر ایران نوشته شد. فردید در دنیا دو نفر را قبول داشت اول هایدگر و سپس خودش بنابراین بقیهی عالم اندیشه را “ذیل ” خویش تصور میکرد..
فیلسوف اتریشی، ریموند پوپر عمرش آنقدر کفاف نداد تا شاهد دعواهای فلاسفهی ایرانی به نام و بهانهی خودش باشد. دکتر سروش و داوری اردکانی به همراه یک دوجین از طرفداران و شاگردانشان تقریباً به مدت یک دهه بر سر آرا پوپر با یکدیگر جنگیدند، مناظره و مجادلهی قلمی کردند و اتهام زدند و اتهام شنیدند. هر کدام دیگری را در طریق باطل و ضلال دید و نواخت. هنوز هم گرد و خاک این منازعه کامل فروننشسته است و به اندک بهانه، منازعه زنده میشود…
اواخر دهه ی هفتاد بود که داریوش آشوری، شاگرد سابق حلقهی فردید، در رسالهای به اردوگاه نظر و اندیشهی احمد فردید تاخت. نوشتهی بلند و تندی که سبب مجادلهی کشدار و چند سالهی موافقان و شاگردان و پیروان فردید با فوجی از مخالفان اش شد. در این میان و معرکه هر طرف دیگری به کل انکار و بیاعتبار میکرد و با عصبیت و پرخاش خطاب قرار میداد. در این میان میراث فکری هایدگر آلمانی هم به مرغ عزا و عروسی بدل شد. حتی فیلم سینمایی علیه و له هایدگر و فلسفهاش ساخته شد و روی پرده رفت.
هنوز آتش جنگ فردیدیان و هایدگریان فروکش نکرده بود که انتشار کتاب “نوشتن با دوربین” خبر ساز شد. ابراهیم گلستان فیلم ساز و داستاننویس سابق و ساکن انگلستان در مصاحبهای طولانی با پرویز جاهد، شمشیر را از رو بسته بود و در مورد هر جنبنده و تنابندهای در حوزههای ادبیات و سینما و سیاست و اجتماع و اقتصاد ایران نظر داده بود و فحش داده بود! هدایت و بوف کورش را بیارزش خوانده و نجف دریابندری را “پادو” خطاب کرده بود! بلوایی به پا شد و خیلیها در صدد پاسخگویی برآمدند و مقالهها نوشته شد و ویژه نامهها منتشر شد و شد آنچه شد. در این میان البته نوشتهی محمد قاید در ذم گلستان، برای خودش داستانی شد!
اگر جلال را بشود سردمدار جنگ بیبرنده با میراث فکری ایرانی در قبل از انقلاب دانست، بیشک در سالهای بعد از انقلاب جواد طباطبایی شایستهی این عنوان است! او که تالیفات زیاد و نظریات راهگشایی در توضیح علل گرفتاریهای ایران زمین دارد، علاقهی عجیبی به پیچیدن در پای هر نویسنده و صاحب نظری دارد که دم دست و در تیررسش باشد. طباطبایی در مقدمهی کتابهایش و در چند ژورنال شناخته شده، تقریباً ماهانه به نقد و نفی و تمسخر اندیشمندان و نویسندگان و حتی علوم و مکاتب دیگر میپردازد! (مثلا ایشان اصولا به تاسیس جامعه شناسی در ایران اعتقاد ندارد) او خودش میگوید که کارش بررسی تاریخ اندیشه در ایران است و لاجرم باید سروقت همه ی اندیشگران ایرانی برود و به شیوهی خودش آنها را نقد کند! شیوه ای که تقریباً همیشه با استهزاء و پرخاش همراه است و تقریباً هیچ گاه (آنطور که خودش میگوید و ادعا دارد) پرتویی بر تاریکیهای تاریخ اندیشه در ایران نمیاندازد!
آخرین هیزمی که در تنور خودزنی روشنفکران ایرانی انداخته شد، نقد جنجالی اکبر گنجی است بر نظریهی اخیر دکتر سروش پیرامون وحی و شیوهی تدوین و تشکیل متن مقدس قرآن. گنجی با اطمینان از ادعای نبوت توسط سروش حرف میزند و با این فرضیه کل پارادایم جدید و میراث قدیم نظریهپردازی دکتر سروش را بیارزش و بی وزن میکند!
از قدیمترها حافظهی تاریخی ایرانیان با شیوهی تکفیر و تفسیق و اصحاب آن آشنا بوده اما در وضعیت فعلی به نظر میرسد روشنفکران مدرن و امروزی ردای نودوختهی تکفیر را به تن کرده و به قتل فجیع خود برخاسته اند. این روند نفی به جای نقد و فحش به جای فکر میرود که آسیبهای جدی و برگشت ناپذیر به صبغه و سیرهی تفکر بزند. فراستی و افخمی و هفت قدم در راه بیبرگشتی گذاشتهاند که رهروان بسیاری داشته و دارد…