معرفی و نقد رمان “ناتور دشت” اثر #دی_جی_سالینجر
هولدن، پسرک طاغی و سرتق از مدرسه برای بار چندم اخراج شده. نامهی اخراج در راه خانه است و هولدن در راه زندگی، پرسه زنان میرود و میبیند و میگوید. در پایان داستان گویا در اتاق درمان است و سفری که آمده در واقع راه خودیابی و خودسازیاش بوده.
در پایان کودک اخراجی از اجتماعی نمادین با روایات مسلط و رسمی به دشت بیفرهنگی جامعه ی آمریکا میرسد و نگهبان و ناتور جمع کودکان معصوم و دل شکستهی معاصرش میشود.
کودکی، عصمت، بیگناهی و سادگی به معنای پرهیز از تعارف و آلایشهای فرهنگگونه در مرکز داستان ناتوردشت نشسته.
نویسنده مرثیهای نوستالژیک میخواند بر همهی پردههای انسانیتی که به بهانهی بلوغ کاذب جامعهاش فرو افتاده و قربانی شده.
طبع حساس و چشم و گوش تیز هولدن کالفیلد همه جا با اوست وکنایههایی بس تلخ و آشوب کننده میزند. اوج این متلکها مثلا جاییست که از فشار دست بزرگسالان هنگام مصافحه گلایه میکند که خرد کننده است!!
معروف است که در نقد ادبی آثار #سلینجر، #براتیگان، #فاکنر و #میلر گریزی به اصطلاح “رویای آمریکایی “زده میشود.
در ناتور دشت نیز هولدن به خردهگیری مشغول است از صدر تا ذیل تاریخ و اجتماع و فرهنگ آمریکا. اما آیا این کلیشه که متون دردمندانهای چون نوشتههای سالینجر یا کسانی چون #پل_شرایدر نویسندهی فیلم نامهی هولناک فیلم راننده تاکسی را در چارچوب هجو و هزل رویای آمریکایی ببینیم همیشه راه به واقعیت ادبیات معاصر آمریکا میبرد؟
مگر آنچه که #جویس جوانمرگ در اروپای تباه شده میگوید یا فریادی که بکت بر سر بیهودگی انسان پسا جنگ جهانی میکشید یا تلنگری که کامو به وجدان خفتهی جوانان عاصی اروپا میزد یا جیغ زنانهی وولف در گوش شهروند فسرده خوی انگلیسی میکشید یا فتح باب کوندرا از جهنم بیتفاوتی روی خواب خرگوشی مرد و زن قارهی سبز یا برپایی محکمهی ادبیاتی #یوسا و مارکز در خانهی مردم لاتین را میشود در قالب جغرافیای خاصی محدود کرد؟
به نظر میرسد میراث ادبیات به تمامی بشریت تعلق دارد اما هر ملتی تبعا پیامبران خودش را دارد.
همهی این اسطوره های ادبیات و سینما از درد مشترک اما در جغرافیاهای متغیر، حدیث میگویند.
سلینجر از کودکی و مدرسه شروع میکند. این راه نمادین برای بیان اعتراض و کشیدن تیغ نقد در میان سایر نویسندگان و هنرمندان بی طرفدار نبوده. جویس هم در سیمای مرد هنرمند از کودکی ددالوس شروع میکند و در مدرسه عمدهی حرفهایش را میزند.
هنرمند آوانگاردی چون #پازولینی هم به آشفتگی رویاهای کودکی علاقه داشت و در اشعارش تقریباً همواره گریز به خیانتهای بالغانه به آرزوهای کودکی میزند.
در ناتوردشت هولدن تماما از منظر و ماوای کودکی و معصومیت از دست رفتهی آن، مرثیهاش را میخواند.
حس عجیبی که آدمی به جهان بی پیرایه و به شدت انسانی کودکیاش دارد تقریباً همهی عمر با ماست و حسرتی که از فروریختن قصر آمال کودکی در دلهای ما هست تا آخرین لحظههای حیات بند دل پاره میکند.
چندیست که نوعی نگاه فانتزی در حوزههای شخصی و جمعی مد شده. به این معنا که عدهای آدم با گرفتاریها و مشکلات خاص دور هم جمع میشوند و درددل میکنند و احتمالا سبک میشوند و نقاط اشتراکی هم پیدا میکنند. تا اینجا مشکلی نیست اما داستان به سمت پیچیدن نسخه و تجویز راه علاج گرایش پیدا میکند آنجا که مثلا ناتور دشت به عنوان مانیفست “انسان نخبهی تنها” معرفی میشود و عصیان هولدنی دوای درد یک تعداد آدم نشان میگیرد!!
رفتاری مشابه در فضای وب از طرف دختران کم روی خجالتی دیدهام با شعر فروغ فرخزاد که گردانندگان محفل معتقد بودند میتواند خجالت و نجابت مزاحم و اساطیری زن شرقی را بزداید!!
تبعات فاجعهگون چنین بد سلیقگی و کج فهمی را میشود حدس زد که به چه هرج و مرجی میتواند ختم شود.
بماند که بساط کتاب درمانی! در حوزهی رواندرمانی های آبدوغ خیاری هم طرفدار کم ندارد!!
ترجمههای متعددی از رمان معروف سلینجر در ایران شده و چاپهای مکرر از این کتاب به بازار آمده. کتاب هنوز هم با اشتیاق توسط فارسی زبانان خوانده میشود که خود گواهی است بر جهانشمولی ادبیات. زنده باد ادبیات!!
«بینظیر: همون كلمهایه كه ازش متنفرم. خیلی قلابیه. هر بار كه میشنومش نزدیكه تگری بزنم»
«چیزی كه در مورد یه كتاب خیلی حال میده اینه كه وقتی آدم كتاب رو تموم میكنه دوس داشته باشه كه نویسندهش دوست صمیمیش باشه و بتونه هر موقع دوست داره یه زنگی بش بزنه»
« از اون آدمهایی بود كه فكر میكرد اگه موقع دست دادن چهار تا انگشت آدم رو نشكونه همه فكر میكنند اواخواهره»