نگاه و نقدی به #زنانگی در رمان “بهار ۶۳”نوشتهی #مجتبی_پورمحسن
دکتر #مجتبی_ارحامصدر
📗 “من خیانت میکنم. به خودم خیانت میکنم. به چیزهایی که فکر میکنم. خیلیها فکر میکنند آدم اول خیلی با خودش کلنجار میرود، خیلی آره نه میگوید تا بالاخره تصمیمش را میگیرد. اما همهی آدمها خیانت میکنند بعد برایش دلیل پیدا میکنند. من هم وقتی به تهمینه خیانت کردم دنبال این توجیهات بودم. ساعتها مینشستم رو به دیوار یا از پنجره زل میزدم به محوطهی مجتمع پردیس و دنیایی را تصور میکردم که زندگی با تهمینه برآوردهاش نکرده بود. دنیایی که همانموقع خلق میکردم تا توجیه کنم چرا با یکی دیگر به بستر رفتهام. تهمینه صدایم زد چرا ایستادهام پای پنجره تا وقتم را تلف کنم؟”
رمان با این پاراگراف تکان دهنده شروع میشود!!
مردی میانسال در کوچه و پس کوچه های رشت قدم میزند و در یک دادگاه تک نفره علیه خود کیفرخواست صادر میکند..حال و هوای رمان در ظاهرا به شدت سورئال است اما این ظاهر نوشتهی پورمحسن است و در عمق بهار ۶۳ اتفاقات مهمی در حال وقوع است که معادله ی سنتی گناه و خیانت و اغواگری را در دامان این فرهنگ جابجا میکند..
مرد به همسر اول و دوم خیانت کرده و حالا نرد عشق با زن سومی میبازد اما خود را گناهکار میداند..فارغ از اینکه تم کلی داستان،غلبه بر روزمرگی و کسالت مدرنیته با توسل به احساس گناه، کاملاً مدرن است اما تلاش نویسنده پیش فرض هایی را در بطن و متن دنیای سنت و حافظه ی تاریخی ما هم میجنباند و قلقلک میدهد..
کانسپت خیانت همه جا و همیشه برای روان انسان پروبلماتیک بوده است..لاجرم خائن دنبال راهی بوده تا تلخی ماجرای خیانت آمیز به نحوی فراموش شود..همواره ” تاریخ مذکر” ما گناه و وسوسه و اغواگری را مفاهیمی زنانه میدانسته و از آن طرف عفت و پاکی و باکرگی هم زنانه بوده است..به عبارت دیگر تمام توپها در بازی خیانت در زمین زن است و مسولیتی متوجه مرد نیست..مرد به مثابه ماشین بی اراده و بی اختیار غریزه و هوس است که توسط ندای سحر انگیز زنانه، جادو میشود و به دام می افتد..کافیست به نمونه های بزرگ داستانی معاصرمان از قبیل بوف کور دقت کنیم که به تمامی بار عصیان و گناه و آلودگی به دوش زنان است و مرد راوی فقط شاکی و طلبکار است..
سابقه ی چنین فرمولی در روابط انسانی به عصر اساطیر سایر فرهنگها هم میرسد..در اسطوره های یونانی نیز مناسبات زن و مرد و دافعه و جاذبه ی انسانی شان تا حدودی مشابه وضعیت ادبیات و فرهنگ ماست..
اما در بهار ۶۳ کثافت و نکبت گناه گردن مردی افتاده که لذت هم مال او بوده اما برای اولین بار مرد داستان مسولیت قبول کرده و خود را گناهکار میداند..گناه در رمان پورمحسن مردانه شده است و زنان زندگی مرد سهم معقول خودشان را از عصیان دارند..
فرزین در واگویههای تکی با خودش البته دیالوگ های موثری با زنان قصه هم دارد که در نوع خود سابقه زیادی در ادبیات داستانی و شعری ما ندارد..چراکه اغلب گفتگوهای موجود در ادبیات ما در واقع تریبون های قضاوت آلود تک نفرهای هستند که فقط شکایت و گله و چس ناله های پاسیو اگرسیو و بی فایده راوی را در خود دارند..
از ارزش های گفتمانی رمان که بگذریم، در بهار ۶۳ جابجایی بزرگی رخ داده است..جنس زنانهی گناه و هوس جایش را به زنانگی وجدان داده.. دادگاه رمان هیات منصفهای دارد که متشکل از زنان است و مرد خودش با پای خویش به محکمه آمده و گردن به حکم نهاده است..
📗 «از نظر قانونی همهچیز تمام شده بود. عهدنامهی ترکمنچای منعقد شده بود. فتحعلیشاه، آب دریای خزر را که چشید گفت خزر همین است؟ ما نمیخواهیم کام ِ شیرین دوستمان را به خاطر این آب شور تلخ کنیم. و داده بود. شهر داده بود. رودخانه داده بود. غرورش را از دست داده بود. و این چنین فتحلی شاه در تاریخ ماندگار شد. گیرم به بیعرضگی. مگر تاریخ غیر از داستان کسانی است که همیشه از دست میدهند؟ هیچکس نمیگوید تزار روس در عهدنامه روس چه عایدش شد. همه میگویند شاه قاجار خاک کشورش را داد. شاید ناخودآگاه ِ ما این قانون تاریخ را زودتر از خودآگاهمان فهمیده بود که فکر ميکردیم – من و تهمینه – امضایمان، یکی از همان امضاهای مهم تاریخ است. امضای شکست برای بازییی که اگرچه برندهای نداشت، اما هر کدام از ما فکر میکردیم دیگری روسیه است.»
لینک کانال:
https://telegram.me/Wumman