خانوادهای در جنوب آمریکا دارند برای ماموریتی عبث آماده میشوند. مادر مرده و قرار است مطابق وصیتش جنازه را در شهری دور دفن کنند. تمام خانواده به دنبال تابوت خودساخته برای جنازهی مادرشان راه میافتند و در سفر تمام حجم تباهی و سیاهی و نکبت و مصیبت همراهشان را با خود میبرند و حمل میکنند.
#فاکنر استاد نمایش طینت و رویهی پست و پلید آدمیست. او اگرچه برای #خشم_و_هیاهو نوبل گرفت (چه دیر هم گرفت) اما به گمانم اوج هنرش را در #گور_به_گور نشان داده آنجا که نشان میدهد آدمیت بی شرافت شده چگونه با تمام نداشتههایش به سفر گور میرود.
در مورد شیوهی نگارش رمان حرف و حدیث بسیار است. فاکنر خودش ادعا کرده رمان را با همهی پیچیدگی هایش در فرم و محتوا، ظرف چند هفته در آرامش یک نیروگاه محلی نوشته!!
عنوان کتاب از متن اسطورهی هومر اقتباس شده و سخت مرگ اندیشانه است.
دروغ و پنهانکاری و رذالت در تمام پیرنگ داستان موج میزند. فرزند حرامزادهی مادر پای تابوتش میآید و پدر طماع پی دست دندان نو میگردد تا در اولین فرصت تجدید فراش کند و دختر خانواده که باردار فسق میانهی راه است.
تکاندهنده ترین فراز رمان به گمان من آنجاییست که قاطرهای حامل جسد مادر را آب میبرد. چه تقلایی میکنند آدمها در منجلابی از دروغ و نکبت که جسد زن مرموز را میبرد.
رمان از زبان پانزده راوی نقل میشود. در واقع انگار ماجرا در دهان پانزده انسان گناهکار میچرخد و ما به نوبت شاهد عقوبت هر یک هستیم.
«وقتی کَشْ به دنيا اومد فهميدم کلمهی مادری رو يک آدمی ساخته که به اين کلمه احتياج داشته، چون کسانی که بچه دارند عين خيالشون نيست که اين کار کلمهای هم داره يا نداره. فهميدم کلمهی ترس رو هم يک آدمی ساخته که اصلا ترسی نداشته؛ غرور رو هم آدمی که اصلا غرور نداشته. فهميدم موضوع اين نبوده که عن دماغشون در اومده، موضوع اين بوده که ما ناچار بودهايم با کلمات از همديگه کار بکشيم…»
(قسمتی از کتاب)