🔻 بخش اول
فیلمی منتشر شده از تمایل دختران نوجوان ایرانی به خراشیدن جسمشان. در این مدت کارشناسان، روانشناسان و آسیب شناسان زیادی به این پدیده پرداختهاند. به عنوان روانپزشک میشود نگاه صرفا روانپزشکی کرد به این گروه از آدمهای خشمگین و غریب و برچسب “اختلال شخصیت مرزی” به این جوانان زد. اما قصد این نوشتار چیز دیگریست. میخواهم از مرزهای فردی مشکل فراتر بروم و نشان دهم که به صورت جمعی نیز داریم به شرایط مرزی (Border line condition) میرسیم.
این وضعیت جدید نیست. حداقل چند دهه است که نشانههای اجتماعی، فرهنگی، ادبی،هنری، سینمایی آن ظاهر شده و حالا فقط یک ویدئو ما را به تظاهرات فیزیکی و انسانی آن متوجه کرده است.
در نظریههایی که برای توضیح اختلال شخصیت مرزی مطرح میشود “عدم تحمل ناکامی” مسالهای مهم و تعیین کننده است.
بیمار مرزی در برابر هر آنچه که معنایی جز کامیابی بدهد بیتاب است و واکنشش به جای سعی و تلاش در مسیر کامروایی (Achievement) چیزی شبیه به عصبیت و طغیان احساسی است. در توصیف بنیان این نگرش گفته میشود ساختار روان چنین انسانی توان مدیریت ناکامی را ندارد.
بیمار مرزی تا اکنون زندگیش گویا یکی از دو مسیر زیر را طی کرده تا به وضعیت عدم تحمل و بیتابی فعلی برسد؛
۱. هرگز ماهیت اساسی تجربهی زیستن در این جهان را آنگونه درک نکرده که ممکن نیست همواره و همیشه کامروا باشد.
وینیکات توصیه میکند والد، کودکش را به آرامی با دوز معقولی از محرومیت(Deprivation) روبرو کند تا پیام مهمی در مورد ماهیت سهل و ممتنع این جهان به کودک برسد.
۲. بیمار مرزی با تجربههایی دهشتناک و سهمگین از خشونت و ناروایی روبرو میشود و باز هم در مورد واقعیت خاکستری زندگی دچار گیجی و خطا میشود.
آنچه گفته شد در مورد تجربهی زیستهی یک فرد(بیمار مرزی) بود. اما آیا تجربهی جمعی ما دارد به سویی میرود که به انسانها کمک کند تا به جمعبندی واقعی در مورد ذات و گوهر زندگی برسند؟
تقریباً در حال حاضر اکثر ناممکنهای بشری و طبیعی، ممکن و در دسترس هستند. از امکانات ارتباطی بگیرید که تقریباً هر نوع احساس و عاطفه و رابطهای را سهل الوصول کرده تا تواناییهای تکنیکی و ابزاری و طبی که هر روز از میزان نتوانستنهای ما میکاهند. در واقع بشریت هر روز تواناتر میشود و بیشتر و بیشتر به دست میآورد (اضافه کنید ارزانتر و سریعتر) با یک کلیک ساده هر فرد بی دست و پایی میتواند غریبترین احساسات و عواطف انسانی را به اشتراک بگذارد و اکتساب کند. اینروزها حرف از پیوند سر و مغز مطرح شده و اینکه فن آوریهای کلونینگ و سلولهای بنیادی میتوانند ارگان و اندام زنده و طبیعی تولید کنند!! دستاوردهای اقتصادی و فنآوری باعث شده اکثر آدمیان از غذا، پوشاک و وسیلهی نقلیه منتفع شوند. ما به طرز فزایندهای در حال برخورداری و مصرفیم. حس نتوانستن و نشدن و دیریابی اینروزها کمیاب شده است.
آیا این مسیری نیست که پیامی اشتباه مبنی بر “همه توانی” به انسان معاصر بدهد؟ و آنوقت اگر احیانا چیزی ممکن نشد همین انسان نازپروردهی مدرن “بیتابی” پیشه کند؟
اسارت در چنگال وسوسه و هوس در مرکز علایم و مشکلات اختلال مرزی قرار دارد.
اما در وضعیت جمعی چگونه است؟
در اتمسفر مدرن و پست مدرن انسانی که توضیح داده شد هیچ چیز دور از دسترس نیست، فقط کافیست سریع و فرصت طلب باشی. عشق و سکس و فرزند و همسر و اندام و ارگان و بدن و مغز و معنویت و جسمانیت، همه و همه فروشی است. کافیست پولش را بدهید تا بدست آورید. اگر هم نشد با “دزدی”.
آیا این فضایی نیست که به وسوسه و تکانه میدان بدهد؟ این همان “ایمپالسیویتی” نیست که در بیماری و وضعیت مرزی دیده میشود؟
انسان قرن بیست و یکم با اغلب آرزوهای اجداد و نیاکان خودش فقط به ضخامت یک مانیتور فاصله دارد، اگر چنگ بزند به دست میآورد!
یکی دیگر از گرفتاریهای اختلال مرزی بحران معنا و هویت است. آنچیزی که مسبب بی اعتباری زندگی نزد بیمار میشود احتمالا خاطراتی از عدم امنیت و پایداری در طول زندگیش بوده.
به اجتماع بی سامان خودمان برگردیم. چقدر احتمال هست که همین لحظه زیر پایمان خالی نشود و در چالهی ناشی از مترو و نشست زمین فرو نلغزیم؟ یا در ساختمان پلاسکویی دیگر فرو نپاشیم؟یا در ممالک محروسهی مترقی غربی اسیر ترور با اسلحه و کامیون نشویم؟ یا مشمول کلاهبرداری و افشاگری اینترنتی ویکی لیکسی نشویم؟ آشفتگی احساسی و عاطفی ناشی از شبکههای اجتماعی آیا هیچ امنیت و تضمینی برای حوزههای شخصی و خانوادگی باقی میگذارد؟
هنوز کسی هست که غریو بلند و گوش خراش بی بنیادی این جهان به گوشش نرسیده باشد؟
🔻بخش دوم و آخر
با آنچه توضیحش رفت، میشود دید که وضعیت کلیت جمع بشری ما تغییر کرده. ما همگی گرفتار موقعیت تمام مرزی” شدهایم.
به صورت جمعی ناپایدار، تکانشگر، بیتاب،بیقرار و ناخشنودیم.
اگر این دختران نوجوان زخمه بر تار وجودشان میزنند، اجتماع ما هم از صبح تا شب در فضای پارانوئید_اسکیزویید به
خودزنی مشغول است.
اگر قرار باشد راه نجاتی پیدا شود احتمالا در شناخت این وضعیت است و تن سپردن به موقعیت دپرسیو متعاقب آن. تا اطلاع ثانوی افسردگی همنشین و مصاحب کسانی است که بینشی به وضعیت بغرنج کنونی انسانیت پیدا کردهاند.